دومینو
هرگز ندانستم چه لذتی دارد این دومینو ؟
بندگان و جنبندگان ِتواند دیگر!
کسی نمیگوید فروریختن که فرویختن است؛ چه توفیر دارد یکباره فروپاشی یا نرم نرم؟
چه تفاوت دارد یکی یکی به خط و مودب در هم بشکنی یا یکباره از درون بپاشی؛ واقعا چه تفاوت دارد وقتی آخرش تلّی از چوب یا مهره بازی باقی خواهد ماند؟
مانند تفنگچی که با ذوق بطری را روی دورترین سنگ ممکن میگذارد تا به تیر او خُرد شود! واقعا چه لذت دارد خرد کردن و درهم شکستن یک بطری که میتواند تشنهای را سیراب کند؟
همه این لذتها، یک لذت خودخواهانه است؛ فروبریز اما آنگونه که من میگویم! در هم بشکن اما آنطور که من میخواهم؛ خُردشو اما به تیری که من میاندازم! این بازی تنها میتواند برای یک من ِبزرگ؛ لذتبخش باشد.

جهان، بازی توست؛ بازی دومینو ، بازی ویرانی …
هرگز ندانستم
چه لذت دارد این دومینو ؟
بندگان و جنبندگان تواند دیگر!
گاهی تصور میکنم یکی یکی یکی یکی روزها را مانند چوبکها پشت به پشت هم چیدهای آنقدری که جنینی، نوزاد و نوزادی کودک و کودکی نوجوان و نوجوانی جوان و جوانی رشید شود و بعد یکباره به اشارهای ملیح، چوبک اول را بتکانی و با تبسم غوغای فروریختنش را تماشا کنی!
جهان بازی توست، بازی ساختن و ویرانی و آن چیزی که پس از ویرانی است که فقط خودت میدانی!
*
دوستت دارم اما از بازیهایت لذت نمیبرم! مانند فرزند کوچکتری که لاجرم و ناگزیر همبازی برادر بزرگتر شده است. به همبازی بودن با تو ناچارم اما خرسند نیستم! بعد تو به همین نیز راضی نیستی و هی تشر میزنی که لبخند بزن، با لبخند بازی کن؛ خانهات آباد! من لبخندم نمیآید خب! من از بازی با تو و حتی از تماشای بازیهای تو میترسم
*
ساعت حوالی شش صبح است و پریشان از خوابی که از سرگذراندهام؛ هراسناک لقمههای صبحانه را قورت میدهم و زیر لب میگویم! شکرخدا هفتم ِهفتمین ماه از نود و هشت را هم آغاز کردم در حالی که هنوز نوبت ِریختن ِچوبک ِمن نرسیده بود به راستی؛ چه لذتی دارد این بازی دومینو ؟
ديدگاهي بنويسيد