ماه عسل
حوالی افطار که می شود رمق هیچکاری نیست. شاید این تنها بهانه ای بود که آن روز پای تلوزیون نشستم برای تماشای برنامه ماه عسل. و البته تجربه ای خوشایند که از زمان سپری شده ام راضی ام. شرح حال بانویی که قریب به یک هفته را در چاه مانده بود. آنچه گفت را خودتان ببینید، عرض من بحث دیگری است
به پیگیری برنامه، امروز نیز پای ماه عسل نشستم و خوشبختانه دیدم ادامه قسمت قبل است. از مقدمه صحبتهای احسان علیخانی و جملاتی که در برنامه میگفت، قابل برداشت بود که چقدر از مردم دچار قضاوت فردی از ماجرایند و دور از ذهن نیست که چه حرفها و احادیثی را در حاشیه سروده اند. که البته من «قضاوتی بر قضاوتها» ندارم؛ این بانو را هم نمیشناسم و به صرف چند دقیقه شنیدن سخنانش نمی شود به برداشتی قاطعی رسید. خودتان میتوانید قسمت دوم را هم ببینید و فکر کنید:
اما یک چیز را خیلی خوب میدانم…
آن خدایی که فضیل را بر سر دیوار و هنگام راهزنی با شنیدن آیه ای لرزاند؛ آنقدر در تربیت نفوس خارق العاده است که برای بنده جای عجب ندارد اگر کسی نااهل به چاه افتد و عارف از آن خارج شود! امروز اگر اعتکاف بدل شده است به سه روز «همایش جمعی» در یک مسجد وسیع و خوش آب و هوا با مراسم ویژه؛ و در پایان آن معتکفین احساس انبساط قلبی و وصل و اتصال دارند؛ چه جای عجب است که زنی تنها در گرفتاری ناخواسته یک هفته ای در عمق یک چاه و در کنار پیکر همسرش، خدا را آنچنانی چشیده باشد که ما نچشیده ایم…
ما گاه نه بنده گان خدا را ؛ بلکه خود خدا را قضاوت میکنیم و بی خبریم!
اگر روزی این بانو را میدیدم یا نوشته ام را می خواند، به او میگفتم…
خدا قوت؛ الهی آنچه توشه کردی برایت بماند که در این وادی «نگهداشتن» از «بدست آوردن» سخت تر است. با خدا شدن در دل چاه و در میان بیان لم یزرعی که جز خدا کسی صدای ما را نمی شنود؛ سخت است اما سخت تر از آن؛ با خدا ماندن در میان مردمانی است که گاه زبانشان چنان سوزاننده است که شعله های دوزخ را از آن مهیا می کنند. و پیمودن مسیری است که اگر داشته هایت را نادیده بگیری، کفران است و اگر داشته ها را به خود منتسب کنی، غرور. شاید این است که می گوید، راه بهشت از میان دوزخ می گذرد…
ديدگاهي بنويسيد