جرعه 52: متفکر باغی یا یاغی؟
در این جرعه، به بررسی نسبت فلسفی بین اپیکور و شوپنهاور میپردازیم و میبینیم چگونه دو متفکر با بیست قرن فاصله، با رویکردهای متفاوت، به دنبال زندگیای تحملپذیر و رهایی از رنج بودند. از باغ اپیکور تا تأملات شوپنهاور، بحث درباره سادهزیستی، محدود کردن خواستهها، هنر، پرهیزکاری و مواجهه با مرگ، نشان میدهد که فلسفه میتواند راهنمای عملی برای زیستن بهتر باشد.
متن کامل جرعه پنجاه و دوم
اگر ما تصمیم بگیریم که در یک تقسیمبندی خیلی ساده مسائل رو قابل فهم و قابل روایت بکنیم، معمولاً با دوگانهسازی این تحلیل رو ارائه میدیم: یا این یا آن؛ سیاه، سفید؛ خوب، بد. این شیوه هدفش سادهسازیه و برای نزدیک شدن به سادهترین روایت ناگزیره از دقیقترین روایت فاصله بگیره. حالا اگر که ما با هم توافق بکنیم و بگیم که اینجا از دقت میگذریم برای اینکه سادگی رو در تبیین مسئله داشته باشیم، به نظر میاد میتونیم صاحبان تفکر رو به دو دسته تقسیم بکنیم. من اینطور نام گذاشتم: گفتم بعضی از اینها یاغی هستند و طغیانگرن. جریان روبهروی اینها باغی هستند؛ باغین. گرچه که این دو سر برداره و طیف وسیع هم در این میان هستند. اگر این تقسیمبندی رو با مسامحه و ارفاق قبول کنیم، اونوقت میشه اپیکور رو پیشِ فیلسوفان باغی دونست. اون واقعاً توی یه باغی، در میان هواداران و دوستدارانش نشسته، اندیشیده و نظام فلسفی بنا کرده. حالا سؤالی که ما در این جرعه میخوایم به دنبال جوابش بریم این هست که از اساس چه نسبتی بین چنین فیلسوفِ باغی و شوپنهاور برقراره؟ آیا شوپنهاورم باغنشینه در ساحت فکر هست؟ آیا در همه مختصات فکری تأثیرپذیرفته از اپیکور میتونه باشه؟ اگر که اشتراکهایی دارن، این اشتراکها در چه ساحتیه؟ من سعی میکنم به اندازه زمان و مجالی که در این یک جرعه داریم، اشارههایی در نسبت فکری شوپنهاور و اپیکور داشته باشم. اگر به این سرفصل علاقهمند هستید، چند دقیقهای رو مهمان من باشی.
مِی میشنوید مجموعه جستارکهایی با طعم حکمت زندگی که جرعهجرعه مهمان من، حسام ایپکچی، هستید.
باغی هست به اسم «کِپوس». این باغ برای اپیکور همون نقشی رو داره که آکادمیا برای افلاطون داره. اما این کجا و آن کجا؟ باغ اپیکور از جمله ویژگیهاش این هست که نظام طبقاتی نداره. زن و مرد، پیر و جوون، برده و آزاده تو این باغ میتونن زیست بکنن و بعد در این محیط، اپیکور شیوهای رو برای زندگی داره ارائه میده به ما.
سؤال اینه که آیا ما اگر مقیم بریدهای از جهان باشیم، اساساً میتونیم الگوی جهانشمولی برای زیستن ارائه بدیم؟
دوس داری ادامه مطلب رو بخونی؟ روی کلید عضویت اون بالا کلیک کن و عضو شو! منتظرتیم!
همین اول عذرخواهی کنم که من قطعا به اندازه ی شما در حرفها و انتخاب کلماتم دقیق نخواهم بود اما چون نمیخوام مانعی بشه که نظرم رو نگم، تن میدم به این ناکاملی در دقت و ظرافت بیان. سوالی که فرمودید آیا کسی که در انزوا زیست میکنه و تفکر میکنه میتونه الگویی باشه برای دیگران یا نه. اولا من فکر میکنم که این قضیه تفکر در انزوا و بعد تست کردن عملی بودن اون تفکرات مثل داستان ریاضی محض و کاربردیه. یا مهندسی طراحی و مهندسی ساخت. مثل کسی که ریاضی رو توسعه میده اونقدری که در پرتاب موشک محاسبات مورد استفاده قرار میگیره، اونی که بر اساس محاسبات طراحی میکنه یکی دیگه می سازه و تست میکنه. فکر کردن، الگوها رو شناسایی کردن، خلاها و شکاف ها رو پیدا کردن، کار راحتی نیست که بگیم همه از پسش برمیان. بخاطر همین هم اینکه ما از آموزه های پیشینیان استفاده کنیم کاملا بدیهیه ولی اگر مسیر غلطی بنیان گذاشته شده باشه، سبستم ناکارآمدی برپا شده باشه قاعدتا یکی باید پیدا شه که این رو زیر سوال ببره و بگه اینجا دیگه دنباله روی کردن جواب نمیده. و حرف اون آدم قطعا نظریه چون هنوز اجرایی نشده که. و نیازمند انزواست. چون اگر یکی بودی چون دیگران که سیستم رو نمیتونستی نقد کنی چون جزو سیستم میبودی. بنابراین یک ناسازگاری، یک فاصله گرفتن، یک خلوت اساسی برای این موضوع لازمه که آسیب شناسی صورت بگیره اساسا. و اصلا نباید دنبال الگو برای همه قرون و اعصار بود. بنظرم هدف شبیه کسی شدن نیست، هر چند مایه قوت قلبه شبیهانی رو در تاریخ یافتن. هدف باید فهمیدن خودت و رسوندن خودت به شکوفایی باشه با هر سیستمی که در هر مقطع زمانی ای بهش قرابت احساس میکنی.
مورد دیگه درباره ی کم خواستن من زیاد باهاش به عنوان راه حل ارتباط برقرار نمی کنم. بنظرم به عنوان یک رویکرد در جعبه ی رویکردهای کاربردی در برخورد با مسائل زندگی خوبه. زمان هایی هست که باید با نشدن، با نداشتن، با ناکامی سر کنی. ولی نسخه ی عملی تمام زندگی نمیتونه باشه. چون شوق زندگی رو می کشه. من اگر ایده و آرمانی ندارم، دنبال چی برم؟ چرا هستم؟ به چه شوقی تلاش میکنم؟ گاهی جوابه که «رضا به داده بده وز جبین گره بگشا، که بر من و تو در اختیار نگشاده ست»
گاهی هم خوبه زیر سوال ببری از کجا معلوم اگر بیشتر بخوام، بیشتر نصیبم نشه؟