جرعه 62: خردِ ثروت (3)
در جرعه قبل، از نقشآفرینی پول بهعنوان «زبان» صحبت کردیم و در این جرعه میرسیم به این پرسش که اگر پول، زبان باشد؛ معانی را چگونه منتقل خواهد کرد؟ یا زبانِ پول، توانایی بیان چه معنایی را دارد و آیا برای زیست انسانی کافی است؟
مسئله این نیست که با یک بله یا خیر بگوییم این زبان کافی است یا کافی نیست. در روزگاری که این زبان در انتقال معنا، نقش غیرقابل کتمانی دارد؛ باید عمیقتر بیندیشیم که زبان پول چه تحولی در زنجیره معانی ایجاد خواهد کرد. این جمعه نیز با جرعه دیگری از سلسله مباحث خرد ثروت، همپیاله خواهیم بود.
متن کامل جرعه شصت و دو
یک جمله از آرتور شوپنهاور چند هفتهای است که ما را به خودش مشغول کرده و به بهانهٔ آن، سرفصلی تحت عنوان «خرد ثروت» را با هم مشغول بحث و فکر هستیم. چه بود آن جمله؟ شوپنهاور جایی در کتاب «حکمت زندگی» میگوید:
«تنها پول است که مطلقاً خوب است»
و این جمله از هر متفکری تأملبرانگیز بود، اما بهویژه از کسی مثل آرتور شوپنهاور تأملبرانگیزتر. مشخصاً در جرعهٔ قبل به این پرداختیم که گویی در زمان حاضر، پول به عنوان زبان دارد ایفای نقش میکند. آدمها با زبان پول با هم صحبت میکنند. آن چیزی که در جرعهٔ اخیر میخواهم بهش بپردازم این است که اگر پول زبان باشد، معنایی که توسط این زبان مبادله میشود چه خواهد بود؟
مِی میشنوید مجموعه جستارکهایی با طعم حکمت زندگی که جرعه جرعه مهمان من، حسام ایپکچی، هستید.
همپیالههای من سلام بر شما و خوشحالم که مجالی شد برای هماندیشی و فکرورزی، آن هم درباره موضوعی که بسیاری از ما را در زمان حاضر مشغول خودش کرده؛ نه ما، که گویی زمانه، زمانهٔ پول است. آدمها با زبان پول با هم صحبت میکنند، در زمین پول بازی میکنند و بیشتر از کتابها، چرتکهها در تصمیمگیری مؤثرند. خب طبعاً چنین موضوعی از نظر ما هم نباید دور بماند.
اگر از جرعهٔ قبل این جمله را امتداد بدهم تا الان، بگویم که چنانکه با هم صحبت کردیم، ما امروز پول را نه فقط به عنوان ابزار مبادله، بلکه به عنوان زبان بین انسانها داریم باهاش روبهرو میشویم. وقتی که به عنوان ابزار مبادله بود، فقط نسبت ما با کالا را مشخص میکرد. این چیزی است که سرآغاز شکلگیری پول با این دغدغه صورت پذیرفته، اما در همین مرز باقی نمانده است. دیگر فقط در رابطهٔ بین انسان و اشیاء متوقف نیست. وقتی که این را به عنوان زبان پذیرفتیم، یعنی وارد شد در نسبت و رابطهٔ بین انسان و انسان. اینجا دیگر ماهیت زبان پیدا میکند. بعدتر ما باید به این بیندیشیم که آیا این ابزار، واسط بین انسان و هستی هم شده یا نه؟ یعنی نه تنها در رابطهٔ انسان-اشیاء باقی نمانده، نه تنها در رابطهٔ انسان-انسان باقی نمانده، بلکه فراتر از همهٔ اینها به رابطهٔ انسان با هستی هم مداخله کرده یا نکرده؟ الان نمیتوانیم در این موضوع وارد بشویم. برای رسیدن به این صحبت، یک پل نیاز داریم که حد فاصل بین مقولهٔ زبان و هستیشناسی است و آن چیست؟ رابطهٔ پول با مسئلهٔ معنا. سعی میکنم با یک سؤال، موضوع جرعه برای همهمان روشنتر کنم.
آقا جان، خانم جان، وقتی که از زبان استفاده میکنی، فعلاً با پول کاری نداری. وقتی از زبان استفاده میکنی، چه غایتی مدنظر توست؟ چرا حرف میزنی؟ من الان چرا پشت میکروفون نشستهام؟ شما چرا میشنوید؟ چرایی یا علت غایی زبان، آیا چیزی به جز مبادلهٔ معناست؟ یک خط آهن میکشند از شهری تا شهر دیگر. اگر کشورها سرمایهگذاری میکنند برای توسعهٔ شبکهٔ ریلی، آیا دغدغهای به جز حرکت قطار بر روی این ریلها دارند؟ اگر جاده مسیری نباشد برای عبور و مرور، اگر ریل زمینهای نباشد برای عبور قطار، چه ضرورتی برای استفادهاش داریم؟ عبث میشود دیگر. حالا اگر فرض کنیم که زبان به مثابهٔ ریل است، یعنی غرضمان از اینکه به سراغ زبان میرویم خودِ زبان نیست. ما حرف میزنیم تا معنا جریان پیدا کند. حالا این مقدمه را پیوند بدهیم با موضوع جرعهٔ قبل که گفتیم پول در نقش زبان دارد به کنشگری میپردازد. حالا از حاصل جمع این دو مقدمه، پرسش جدیدی پیش میآید که پول به عنوان زبان، چه نحوی از معنا را دارد مبادله میکند؟ آیا همان معنایی دارد مبادله میشود که زبان به مفهوم سنتی و سابقش داشته برای ما جابهجا میکرده؟
وقتی پول وارد بشود، آیا جنس معنا همینی است که الان شما دارید از شنیدن این اپیزود تجربه میکنید یا متفاوت میشود؟ دقت کردید به سؤالی که میخواهیم بهش بپردازیم؟ حالا با این مقدمه، یک عنصر دیگر هم به مواد اولیهمان اضافه بکنیم که بعد برویم به سراغ طبخ جرعه و سوم، آن هم چیست؟ اینکه برای مبادلهٔ معنا و برای اینکه زبان بتواند کارکردی در این ساحت داشته باشد، ما به چه احتیاج داشتیم؟ پشتوانهاش این بوده که ما برای همزبانی با یکدیگر، به جز الفاظی که به زبان میآوریم، احتیاج به مبانی مشترک ذهنی داریم. شما الان اگر در یک کشور انگلیسیزبان بروید بگویید «گربه»، لفظی که به زبان آوردید درست است، اما آیا شما را به مقصود میرساند؟ اگر بگویید «cat» چه فرقی کرده با وقتی که میگویید «گربه»؟ در اینجاست که شما از واژهای دارید استفاده میکنید که ذهن طرف مقابل میتواند به او اتکا کند، اعتماد بکند و آشنایی سابق با او دارد. پس زبان، علاوه بر این که زمینهٔ انتقال معناست، عملکردش مشروط به این است که بین طرفین، تصورات مشترکی وجود داشته باشد.
بنابراین، صرف لفاظی، ایجاد صوت با حرکت زبان و آن چیزی که ما تحت عنوان لفظ میشناسیم، کفایت نمیکند برای اینکه آن غرض ما که انتقال معنا بود صورت بگیرد. این تصویر مشترک از کجا ساخته میشد؟ آدمها چطور به این جمعبندی میرسند که به این شیء بگویند «door» یا بگویند «desk» یا بگویند «میز» یا بگویند «در»؟ از کجا این اتفاق میافتاده است؟ شما وقتی که پای صحبت یک متخصص اتیمولوژی (ریشهشناسی) یا فیلولوژی (زبانشناسی تاریخی) بنشینید، یعنی کسی که زبان را از حیث ریشه بررسی میکند یا جریان سیرورت و سپری شدن لفظ در افق فهم انسان را بررسی میکند. یعنی چه؟ نگاه میکند ببیند این کلمات چگونه بر انسانها پدیدار شدهاند. چه میزیستند که میخواستند در قالب کلمهٔ «امید» یا در قالب کلمهٔ «ترس» بگویند. اینها حوزههای متنوعی است که میشود راجع به زبان صحبت کرد. بیش از اینها هم هست. شما وقتی پای صحبت این متخصصین مینشینید، میبینید یک جریان تاریخی را برای شما روایت میکنند. یعنی آن تصویر مشترک، حاصل زیست مشترک بوده و اتفاقاً این زیست، زیست کوتاهمدتی هم نیست. شما ممکن است اگر که ساکن شهرهای شمالی ایران باشید، برای باران چندین کلمهٔ مختلف به کار ببرید.
ولی در میانههای کشور، در جاهای کویری، احتیاجی به این تنوع الفاظ نیست. از این چه برداشت میکنید؟ این است که آدمها از دل زیستنهایشان، زیست مشترک را ساختهاند. شهری که باران زیاد تجربه میکند، چون دامنهٔ توجهشان به باران وسیعتر بوده، زبان پویاتر و کاملتری هم در موردش داشتهاند. از سوی دیگر، مثلاً شما در کشورهای جنوب خلیج فارس میبینید که همچنین تنوع زبانی برای شتر وجود دارد. چرا راجع به شتر انقدر متنوع حرف میزنند؟ چون تجربهشان در این زمینه بسیار است. خیلی تجربه کردهاند. خیلی اثرگذار در زیستنشان بوده است. دقت دارید که چه چیزی را میخواهم به شما برسانم؟ میخواهم بگویم آن چیزی که زمینهساز زبان میشود که آدمها میتوانند با یک سری الفاظ با یکدیگر صحبت بکنند، انتقال معناست. اما این انتقال معنا با زبان شروع نمیشود، با زیستن شروع میشود. آدمها چون همزیست با یکدیگر بودند، رسیدهاند به الفاظ مشترک. این الفاظ میتواند همزیستی آنها را به یاد بیاورد.
وقتی که راجع به یک آفت، یک تجربهٔ کشاورزی، یک غذا، یک رخداد طبیعی مشترکِ تجربهشده حرف میزنند، لفظ سریع میتواند این پیوند را برقرار کند. این چیزی است که ما از زبان به معنای سابقش انتظار داریم. حالا در معنای جدید، اگر قرار باشد پول وارد بشود در ساحت زبان، یعنی پول را به عنوان ابزار انتقال معنا استفاده بکنیم، آیا چنین پشتوانهای دارد؟ اگر مردم آفریقا و آسیا و جنوب و شمال و شرق و غرب قرار باشد با زبان دلار با همدیگر صحبت بکنند، آیا این دلار عمق تجربه میدهد به اینها؟ نشاندهندهٔ این است که این آدمها دارند در یک تجربهٔ مشترکی زندگی را مزه میکنند یا اینجا پول دارد به نحوی نقش زبان را بازی میکند که عمق تجربی سابق را دیگر منتفی کرده؟ اینجا قسمتی است که پیشنهاد میکنم کمی تأمل کنید.
شتاب نداشته باشید که برویم در ادامهٔ جرعه. حتی اگر لازم است، مکس بکنید، دوباره دقایق را بشنوید و به این فکر بکنید که آیا پول در قامت زبان، همان تجربهای را دارد مبادله میکند که زبان کنونی، زبان گفتاری بین ما، دارد مبادله میکند یا عمق تجربهٔ انسانها را کاهش داده؟ این را تأمل بکنید و تصور بکنید، بعد در ادامهٔ جرعه با هم همصحبتیم. این بخش از اپیزود را میخواهم با یک خاطره آغاز کنم. چند ماه قبل، یعنی روزهای ابتدایی تابستان، رفتم توی یک مغازهٔ محلی روستایی برای خرید. رفتم گوجه بخرم. فروشندهٔ مغازهدار یک پیرمردی بود.
سلام علیک، من هم خیلی بشاش پاسخ داد و گفتم: «من گوجه میخواهم حاج آقا». اشاره کرد، یک سبد مشکیرنگی بود آنجا، تویش گوجهها خیلی همچین بر و رو نداشت ولی خب به نظر تازه میآمد. بعد کیسههای مچالهشدهای هم بود، گفت: «تو اینها بریز». همینجوری که میگشتم، گفت: «آنوریها را هم داریم». یک حالا اسمی گفت من یادم نیست، ولی به زبان محلی گفت این گوجههای کوچولوتر. ما اینجا بهش میگوییم گوجه گیلاسی ولی او یک اسم دیگر گفت. همینجوری که من گوجه را برانداز میکردم، گفت: «تخممرغ محلی هم داریم ها». بعد حدس زده بود که احتمالاً این ترکیبش برای املت خوب است، پس بقیهٔ ملزوماتش را هم بگوید. بعد هم سؤال کرد، گفت: «مهمان کی هستی؟ کجا ساکنی؟» و همینجوری که حالا من بخواهم خریدی بکنم و توی مغازه چشم بگردانم، معاشرتی کردیم، گپ و گفتی داشتیم. بعد هم رسیدم پای دخل، با یک دانه ترازو وزن کرد و گفتش که فلان قدر شد و دو سه تا تحلیل اقتصادی هم ضمیمهٔ این حسابکتاب کرد؛ از این حرفها که قبلاً با انقدر چیا میخریدیم، حالا چی باید بخریم. شد پول گوجه و… . موقع بیرون آمدن من احساس میکردم که حالا من توی این روستا یک آشنا دارم.
یعنی این خرید چند دقیقهای طوری بود که دفعهٔ بعد میرفتم، من را میشناخت. یعنی اگر میخواستم خودم را معرفی کنم و اسم او را بپرسم و بعد دفعهٔ بعد بروم بگویم «حاجی من فلانیام»، کاملاً به فضای آن صحبت میخورد. چیزی شبیه تجربهٔ خرید در روزگار بچگیام بود. سی سال پیش شاید مغازهدارها همینجوری بودند. الان هم خیلی جاها شاید به همین ترتیب باشد. این تجربه را بگذارید به عنوان تجربهٔ اول. حالا میخواهم یک خرید دیگری را بگویم که فاصلهٔ چند روز بعد از آن خرید قبلی است. این بار آمدیم شهر. مرکز استان نیست، مرکز کشور نیست، ولی یک شهر بالاخره با جمعیت بیش از روستا. توی خیابانهای متعددی، فروشگاهی نه در حد بگویم هایپرمارکتهای بزرگ، ولی فروشگاههایی بود که همهٔ اقلام را میتوانستیم آنجا بخریم.
از در وارد شدم، یک سبدی برداشتم، خریدهایم را انتخاب کردم و ریختم توی سبد. رسیدم پای صندوق، سلامی و علیکی و بارکد زد و بوق بوق… انقدر شد و زد توی ماشین و کارتم را گرفت و رمز و تمام شد. این تجربه هم یک نوع خرید است. گذشت و حالا بعد از چند روز برگشتم به شهر خودمان، آمدم تهران. این بار هم همان خریدها را داشتم اما دیگر حتی هایپرمارکت هم نرفتم، آنلاین خریدم، آوردند دم در خانه تحویل دادند. چون پولش را هم حساب کرده بودیم، زنگ میزدند، یک کد تحویل میگوییم و میگذارد دم در، ما هم میرویم و برمیداریم. شما سه سطح از خرید را دارید میشنوید. در هر کدامشان انگار که چند دهه با خرید بعدی فاصلهٔ تجربی وجود دارد. یعنی آن خرید به شکل سنتی شاید مال سه دهه پیش بود، هایپرمارکتها مال ده پانزده سال پیش هستند که باب شد، خرید آنلاین مال چهار پنج سال اخیر است. در همهٔ اینها، زبان پول دارد توسعه پیدا میکند. آن چیزی که من میخواهم از طریق پول بیان بکنم مؤثر باشد. من اقلامی را نیاز دارم، میخواهم. زبان خواستنم هم پول است. شما الان توی خیلی از کشورهای دیگر بروید اگر خرید بکنید و زبانشان را بلد نباشید، به مشکل جدی برنمیخورید. توی هایپرمارکتها که بالاخره یک جوری امور میگذرد.
توی مغازهٔ کوچکتر هم دیدید روی موبایل یا روی ماشینحساب عدد را میزند. «یک انقدر میشود» و تو پولت را میدهی، امورتان میگذرد. شما برای خرید کردن، برای اجابت خواستن، با زبان پول میتوانید راه بیندازید. این زبان نیازی به چه عمقی از تجربه دارد؟ پس زبان پول به عنوان زبان «خواست» دارد کار میکند. چه چیزی توی این تجربهٔ خرید برای شما تغییر کرد؟ وقتی من داشتم منزل به منزل، سفر به سفر برایتان یک خرید ثابت را تعریف میکردم، چه بود که داشت کمرنگ میشد؟ از حیث مبادلهٔ کالا و پول که مسیر رو به توسعه است، اما از حیث عمق تجربهٔ مشترک و معاشرت انسانی، در ماجرا تغییر میکند. اینجاست که زبان پول، معنا را به حد قیمت کاهش میدهد. یعنی ما اگر در یک خرید قدیمی احتیاج داشتیم به انبوهی از معاشرت و تجربهٔ مشترک برای اینکه بتوانیم در کنارش یک کالایی را خریداری بکنیم و خارج بشویم، حالا از همهٔ آن معانی میتوانیم فقط به قیمت اکتفا کنیم. نیاز ما به تجربهٔ مشترک به اندازهٔ قیمت فروکاسته میشود.
پس زبان مراودهٔ اجتماعی ما اگر پول باشد، پول معنا را به اندازهٔ قیمت نیاز دارد. کارکردش هم اجابت خواسته. حالا یک سؤال: آیا همین حد از معنا برای معاشرت اجتماعی کافی است؟ آیا پول، زبان کافی برای تعامل بین ما در جامعه است؟ و مهمتر اینکه، آیا انسان یعنی موجودِ خواستهمند؟ میبینید دارد چه مرحلهای طی میشود؟ آهسته آهسته ما مسلط به زبانی خواهیم شد که از این زبان، فقط خواستن برمیآید. زبانی که ریلگذاریاش فقط برای واگنهای قیمت مناسب است. حالا انسانی را فرض بکنید که زبان رایجش پول است، معنای متداولش قیمت است و ابزاری که در اختیار دارد فقط برای ابراز خواستن است. آن هم نه همهٔ خواستنیها، بلکه در دامنهٔ خواستنیها فقط بخش قابل خریدش. مسئله اینجاست که این انسان چقدر از اُنس انسانبودگی را میتواند به فعلیت برساند؟ چه اندازه میتواند زندگی بکند؟ پول امکان دسترسی به چه حجمی از معنا را برای ما فراهم میکند؟ اینجا من دارم پول را به عنوان زبان پول استفاده میکنم. حالا ما تازه داریم در ساحت اجتماعی صحبت میکنیم. وجه جدیتر زمانی است که این زبان بخواهد در ساحت درونذهنی هم کار بکند.
یعنی نه فقط تعاملهای اجتماعی ما بخواهد به زبان پول صورت بگیرد، بلکه ما در خلوت خودمان هم با زبان پول بیندیشیم. این بخشی است که توی جرعههای بعدی باید به سراغش بروم. فعلاً در همان ساحت اجتماعی، چیزی که تا به اینجا بهش رسیدیم بر اساس این تجربه و توضیح و مثالی که گفتم، به این قصد است که زبان پول، انتظار ما از معنا را به سطح قیمت فرو میکاهد و کارکردش فقط برای ابراز خواستنیهای قابل خرید است. خب، من تا به اینجا یک جمعبندی ارائه بدهم که آهسته آهسته به فرود این جرعه نزدیک شویم. ببینید، ما داریم در حد فاصل دو نگاه حرکت میکنیم؛ بین آن نگاهی که سعی دارد پول را بیاثر، مشمئزکننده و قابل تحقیر معرفی بکند و آن نگاهی که مطلقِ تمام را به برکت پول میداند. میانهٔ این دو نگاه، مسیری برای ما باز میشود که در آن قرار نیست نه ستایشگر پول باشیم، نه ملامتگر پول، بلکه میخواهیم به کارکردهایش فکر بکنیم. از جملهٔ کارکردهایش این بود که به عنوان زبان از پول استفاده میکنیم. ثمره و پیامد استفاده از پول به مثابهٔ زبان این میشود که به حجم کمی از معنا نیاز داریم، چون معنا تنزل پیدا میکند.
در سطح قیمت، و به تناسب این، انتظار ما از زیستن کاهش پیدا میکند. زیستن برای ما تبدیل میشود به مقولهٔ خریدنی. بله، بسیاری از چیزها قابل خریدن است. اما اگر همهٔ زندگی را بخواهیم به عنوان مقولهٔ قابل مبادله و خرید فکر بکنیم، یک چیزهایی بیرون میماند. کار میرسد رفته رفته به جایی که ما نمیاندیشیم و سپس در راستای اندیشهمان پول را به خدمت بگیریم، بلکه پول دیکته میکند که چه چیزی اندیشیدنی است. ما زندگی نمیکنیم که بعد پول را به عنوان ابزار در ارتقای کیفیت این زندگی استفاده کنیم، بلکه پول است که میگوید «چه چیز، زندگی است». تمایز این دو تا را باید با دقت متوجه بشویم. در سطح زندگی مدرن که شبیه آن خرید سطح سوم بود که همه چیز آنلاین است، من دارم به خواستنم میرسم و اصلاً جای خالی معاشرت را احساس نمیکنم. چون پول به من نگفته که تو باید معاشرت بکنی. نگفته باید احوال پیرمرد کاسب را بپرسی. پول به من گفته که تو میتوانی بخری، پس بخر. از این مسیر ارزانتر میخری و سریعتر. معنا را با شاخص قیمت دارد مبادله میکند. دقت دارید؟ اصلاً مسئلهٔ معاشرت با پیرمرد را برای من مطرح نمیکند.
شنیدن حرف فلان کاسب محلی را برای من مهم جلوه نمیدهد. در زبان قیمت، اینها بیمعنی است. من قرار نیست بخرم بهخاطر اینکه فلانی کاسب محلی خودمان است. من بر اساس زبان قیمت تصمیم میگیرم که چه چیزی بخرم، چه چیزی نخرم. وقتی که زبان پول رایج شد و معنا در سطح قیمت فروکاسته شد، آنوقت این زنجیره ادامه پیدا میکند و بقیهٔ تجربههای انسانی ما را هم تحت تأثیر قرار میدهد. زبان پول، عشق را تبدیل میکند به هدیه. عاشقترین را تبدیل میکند به گرانترین هدیه. همین زبان، ایمان را بدل میکند به صدقه. طرف وقتی میخواهد نذر بکند، خودش در میان نیست. پولِ رضایتمندی خدا را میدهد. «یا انقدر پول نذرم را میدهم». عبادت را میخرد. پول میدهد روزه و نمازش را برایش به جا بیاورند. سواد تبدیل میشود به مدرک. پولش را میدهی، دریافت میکنی. میبینید چه توالیای از جنبش معانی دارد اتفاق میافتد؟ یعنی زنجیرهای از معانی دیگر دارد از جایش کنده میشود. چرا؟ چون ما داریم با زبانی صحبت میکنیم که بضاعت-اش این است که همه چیز را به حد قیمت تنزل بدهد. خیلی میشود مثالهای متعددی گفت. حالا الان یکی دیگر هم به ذهنم میآید: زیبایی جای خودش را میدهد به گرانی.
شما میبینید طرف یک لباسی دارد یا یک گجتی، یک وسیلهای دارد که نه راحت است، نه متناسب است، نه زیباست، اما با ذوق آن را میپوشد و جولان میدهد. چرا؟ چون گران است. گران بودن است که «زیبا» را مشخص میکند. پول، یک تابلوی ناخوشایندِ بدمنظره را میخرد. پول، یک عکس فاقد تمام امتیازهای هنری را میخرد. چون این گران است و گران بودن، نیاز او به زیبایی را دارد برآورده میکند. از جملهٔ مهمترین چیزهایی که زبان پول و معنای در سطح قیمت نمیتواند باهاش مواجه بشود، مسئلهٔ حیرت است. بالاخص کسایی که دیدید خیلی از نظر مکنت مالی متمول هستند، در بلایا و مصائب برای ترجمهٔ وضعیت، زبان ندارند. یعنی سؤالشان این است که: «ما که پولش را داریم، ما چرا باید توی مصیبت باشیم؟ ما چرا باید سوگ ببینیم؟ ما چرا باید گرفتار بلا بشویم؟». به خاطر اینکه زبان پول، قابلیت مواجهه با معنای حیرتآمیز را به ما نمیدهد. پس غرض از این نیست که بگوییم این زبان، ناکارآمدی است.
فقط میخواهیم متوجه باشیم که این زبان به قدر قیمت میتواند مبادلهٔ معنا بکند و من و شما در آن تأمل بکنیم که چه سطحی از معانی هست که از قیمت بیرون است و ما نیازمند به آگاهی به زبانهای دیگر هستیم. و اگر زبان پول قرار باشد فراتر از بضاعتش مورد استفاده قرار بگیرد، در عمل ما را با فقر معانی روبهرو میکند. همان چیزی که به نظر میآید از باب ثروت است، در حیطهٔ معانی منجر به فقر میشود. همچنان سرفصل گشوده است و در جرعههای بعد با هم بیشتر فکر میکنیم.

دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.