جرعه 65: خردِ ثروت (6)

جرعه شصت‌وپنجم، آخرین جرعه از فصل سوم کتاب درباب حکمت زندگی است و به تقسیم‌بندی جالبی از نگاه شوپنهاور می‌پردازد. افراد از حیث تجربه فقر و ثروت، وضعیت مشابهی ندارند و دستیابی به ثروت هم به یک شیوه ثابت حاصل نمی‌شود. شوپنهاور تفکیک می‌کند که هر دسته از افراد – بنا به چگونگی ثروت‌یابی – چه خصایصی دارند و باید چگونه پس‌انداز و سرمایه‌گذاری داشته باشند.

متن کامل جرعه شصت و پنج پادکست فلسفی مِی

نگاهی به دور و برتون بندازید. آدم‌ها از حیث تجربه زیسته در زمینه فقر و ثروت و از جنبه به دست آوردن دارایی و مال به چند دسته تقسیم میشن. شوپنهاور در فصل سوم از کتاب «در باب حکمت زندگی» نوعی تبارشناسی به ما ارائه میده از اصناف مختلف کسب درآمد و ثروت و شرایط متنوعی که آدم‌ها به واسطه اون می‌تونن درآمد کسب کنن یا به ثروت برسن. بعد هم نگاهی در مورد این اصناف طرح می‌کنه؛ میگه هر کدوم چه خصایلی دارن؟ باید چطور با پول روبه‌رو بشند و اگر قرار باشه سرمایه‌گذاری و پس‌انداز رو تجربه بکنن، چه شیوه‌ای برای هر دسته از این افراد مناسب هست؟

در این جرعه به همین دسته‌بندی از نگاه شوپنهاور خواهم پرداخت. می‌شنوید جستارهایی با طعم حکمت زندگی که جرعه جرعه مهمان من، حسام ایپکچی هستید. هم‌پیلای من سلام بر شما. پنجمین جرعه از پادکست «مِی» رو می‌شنوید و ما در این جرعه دو تا پایان داریم. پایان اول مربوط به فصل خرد ثروت هست؛ تا الان ۵ عنوان ذیل خرد ثروت با هم گفتگو کردیم و این ششمین و بخش پایانی از مسئله خرد ثروت هست. به علاوه با جرعه پنجاه و پنجم، فصل سوم از کتاب «در باب حکمت زندگی» هم به پایان می‌رسه. در این فصل ما دو تا سرتیتر بسیار مهم داشتیم: یکی شناخت نیاز و میل بود، انواع نیاز، نحوه مواجهه‌اش، نسبتش با عقل که در چند جرعه پیاپی بهش پرداختیم. مقوله دومی که پشت سر شوپنهاور حرکت کردیم و در او تامل کردیم، خردورزی نسبت به آن چیزی بود که داریم. تیتر اصلی‌مون رو گذاشتیم خرد ثروت و با تیترهای فرعی به مباحث پایین‌دستیش پرداختیم و اون‌ها رو هم به قدر زمانمون و بضاعتمون اندیشیدیم. به این ترتیب در پاییز سال ۱۴۰۴ فصل سوم از کتاب «در باب حکمت زندگی» به پایان می‌رسه و از زمستان امسال آغاز می‌کنیم فصل بعدی رو به شرط حیات.

در این جرعه که جرعه پنجم هست به عنوان جمع‌بندی من می‌خوام به یک تفکیک و دسته‌بندی مهمی اشاره بکنم که آرتور شوپنهاور توی کتابش آورده. شوپنهاور افراد رو از این حیث که از چه مسیری درآمد کسب می‌کنن و اینکه چه موقعیتی دارند در رفاه، آسایش، امکانات مالی و ثروت، و آیا این رو به واسطه ارث گرفتن یا اصلاً در فقر زندگی می‌کنن یا از اول متمول بودن، یه تفکیکی ارائه داده. به شیوه‌های مختلفی میشه در واقع این موضوع رو دسته‌بندی کرد از زبان شوپنهاور، منتها از اونجایی که خودش این دسته‌بندی رو انجام نداده و استنباط من هم در این روایت وارد هست، بعید نیست که یک تمایزهایی هم با متن داشته باشه. من تو دو تا سرفصل این‌ها رو جدا کردم: یکیش مربوط به شیوه کسب درآمد هست؛ یعنی شوپنهاور آدم‌ها رو بر اساس شیوه کسب درآمدشون به چند دسته تقسیم می‌کنه. بر اساس متن من ۳ دسته رو استخراج کردم که تو بخش اول این اپیزود خدمت شما ارائه میدم. مبحث دومی که می‌خوام بهش اشاره بکنم بحث تجربه زیسته فقر و ثروته. از این حیث هم اینطوری که من فهم کردم در متن، شوپنهاور سه دسته ارائه میده. این رو هم توی بخش دوم ارائه میدم خدمتتون. در پایان هم شوپنهاور یک بحثی رو اشاره می‌کنه که خیلی گذرا ازش عبور می‌کنه؛ میگه من همسر و فرزند رو جزء دارایی‌ها حساب نمی‌کنم چرا که در واقع ما مملوک اون‌ها هستیم، اون‌ها ما رو دارند و جزء دارایی‌ها نیستن و عبور می‌کنه. نمی‌دونم که این رو باید به حساب زبان طعن‌پرداز شوپنهاور بذاریم یا اینکه واقعاً همسر و فرزند رو جزء آنچه هستیم حساب کرده؛ اما چنان‌که از متن برمیاد فرض اول محتمل‌تره، یعنی طعنه آرتور شوپنهاور هست و خیلی در موردش وارد نمیشه. البته که اگر بین خودمون باشه در این مقوله خاص هم من خیلی شوپنهاور رو صاحب رأی نمی‌دونم.

بنابراین با پرداختن به موضوع ثروت از نگاه شوپنهاور و طبقه‌بندی اقشار جامعه از حیث درآمد، این فصل از کتاب رو به پایان می‌بریم که انصافاً هم دقت نظر شوپنهاور تحسین‌برانگیزه. اینکه ما فیلسوف و متفکری داریم که بدون اینکه مبانی نظری رو ترک بکنه و از افق‌های خودش کوتاه بیاد اما همچنان از میانه زندگی، از بازار زندگی غافل نیست و با دقت نظر راجع به این‌ها صحبت می‌کنه. این به نظرم بسیار قدر دانستنیه و امیدوارم که حالا تو دقایق پیش رو من هم بتونم روایت خوبی از این تفکیک خدمت شما تقدیم کنم.

و اما بریم به سراغ بخش اول که مربوط به تفکیک هست از حیث کسب درآمد. شوپنهاور در مورد شیوه کسب درآمد یه تفکیک داره. من قبل از اینکه وارد بشم این‌ها رو دونه به دونه خدمت شما عرض بکنم، اول نمای کلی رو بگم. میگه آدم‌ها یا از محل درآمد به ثروت می‌رسن یا ثروتشون از محل ارث و میراثه. البته که بخشی از درآمدهای این‌چنینی هم قابل بحث هست که خب شوپنهاور این رو در دسته حکما و نحوه‌های حکیمانه زیستن ندیده. توی اون سه دسته‌ای که افراد از محل کسب درآمد به ثروت می‌رسن و اموراتشون رو می‌گذرونن، ما با این گروه‌ها روبه‌رو هستیم. میگه گروه اول، اینایین که صنعت‌گرن، یه حرفه‌ای بلدن و بر اساس مهارت شخصی دارن کسب درآمد می‌کنن. گروه دوم تجارن، بازرگانن. گروه سوم هنرور یا هنرپیشه هستن، کسایی که پیشه‌شون، حرفه‌شون اینه که از محل هنر بتونن کسب درآمد داشته باشن. هر کدوم از این‌ها یه سری توضیحات میده که من به تفکیک خدمت شما عرض خواهم کرد.

یه قسمتی باقی می‌مونه که شاید من و شما اگه قرار بود این تفکیک رو ارائه بدیم به اون هم می‌پرداختیم؛ اون هم درآمدهای بوروکراتیک و یا گروه کارمندها هستن. من هرچه تلاش کردم که به نحوی این گروه رو تو یکی از این سه دسته به عنوان سابتایتل ذکر بکنم و بگم شامل می‌شود، می‌بینم که شامل نمی‌شود. بهتره که صادقانه بپذیریم این گروه که امروزه خیلی جمعیت قابل توجهی دارن در دامنه اندیشه شوپنهاور جزء دسته‌های کسب درآمد ذکر نشدن. من ترجیح میدم این رو به عنوان یک غفلت بپذیرم تا بخوام با یک سری توجیه نانوشته آرتور شوپنهاور رو تفسیر کنم. پس این جای خالی در متن باقیه.

اما بریم به سراغ سه دسته‌ای که آرتور شوپنهاور گفت. صنعتگر از نظر آرتور شوپنهاور کسیه که توشه‌ش برای کسب درآمد مهارتشه. یعنی باید دو تا عنصر کنار هم باشه: اول اینکه مبتنی بر مهارت فردی داره درآمد کسب می‌کنه. ممکنه صاحب سرمایه نباشه، اما خیاط ماهریه، نجار ماهریه، بنای ماهریه. پس یک سمت ماجرا در مهارت خودشه، سمت دیگه ماجرا اینه که اون چیزی که داره تولید می‌کنه نیاز همواره مردمه؛ مهارتی رو اندوخته که مردم به طور مداوم و پایدار نیازمند او هستن. این تفکیک مهمه به خاطر اینکه همین ممیزی هست که گروه هنرور رو جدا می‌کنه از گروه صنعتگر. شوپنهاور میگه این افراد چنانچه حرفه مفید و مورد نیازی داشته باشن (مثل دارندگان معدن طلان) اینا درآمدشون ممکنه خیلی فزاینده نباشه اما همواره محلی دارن برای درآمد داشتن. نکته‌ای که وجود داره اینه که میگه این گروه یک احتمال یا یک ریسک دارند که باید این ریسک رو مدنظر داشته باشن؛ اونم اینه که چه بسا نتونن این حرفه‌ای که دارند رو همواره ارائه بکنن. به هر حال کسالت، آسیب‌دیدگیه؛ چون درآمد متکیه به حرفه فردیه. میگه این‌ها از حیث محل درآمد استمرار دارن، در نحوه پس‌انداز هم باید استمرار داشته باشن. در واقع می‌تونیم بگیم بازارشون فراز و فرود داره، مثل کاسبی که می‌دونه در تمام ایام سال درآمد ثابت نداره. بنابراین وقتی که ماه پردرآمدی داره این نیست مثل یک حقوق‌بگیر که «این مزد همین ماه منه»، بلکه با یه دید بلندمدت‌تری داره برای کل سال برنامه‌ریزی می‌کنه. صنعتگر از نگاه شوپنهاور باید با این نگاه همواره از درآمد مستمر خودش پس‌انداز مستمر داشته باشه. حالا با توضیحی که در جرعه پیش من عرض کردم خدمتتون که بین سرمایه‌گذاری و پس‌انداز تفکیک قائل شدم، می‌تونیم این‌طور رو بگیم که بهتر از پس‌انداز کردن، سرمایه‌گذاریه. اما این سرمایه‌گذاری به چه نحوه؟ سرمایه نزد این گروه متفاوته با گروه بعدی که خدمت شما عرض خواهم کرد. بنابراین تا جایی که می‌تونن باید سرمایه خودشون رو در کم‌ریسک‌ترین الگوها صرف بکنن. اگر بخوام با یک جمله در واقع خلاصه بکنم این بخش رو، می‌تونم بگم که صنعت‌گران از نگاه شوپنهاور باید محافظه‌کارانه و امیدوارانه حرکت کنن. از یه سمتی امیدوارن به خاطر اینکه اتکای درآمدیشون به مهارت فردیه، به خودشونه و نیاز مداومی نسبت به اون‌ها وجود داره؛ این اتفاق خوشایندیه. اما این امکان رو هم باید مفروض داشته باشن که در فرض بدِ ماجرا شاید با اقبال کمتری روبه‌رو بشن یا شرایط و وضعیتی براشون پیش بیاد که نتونن به نحو همیشگی ارائه خدمت کنن. این میشه گروه اول.

دومین گروهی که شوپنهاور بهشون اشاره می‌کنه بازرگان هستند. گروه اول صنعتگر، گروه دوم بازرگان. تمایز گروه ۱ و ۲ در سرمایه است. تمایز گروه ۳ و ۱ در مخاطبه که جلوتر خدمتتون میگم. فعلاً گروه ۲ رو توضیح بدم. شوپنهاور میگه اگرچه صنعتگر می‌تونن محافظه‌کارانه زیست بکنن، اما محافظه‌کاری برای بازرگان خلاف مقتضای کسب و کارشه. بازرگان کسیه که خودش رو در معرض ریسک‌های بزرگ قرار میده. البته صعودهای بزرگی رو هم می‌تونه تجربه بکنه. بنابراین گرچه برای گروه اول پس‌انداز کردن توجیه داره، ولی برای گروه دوم پس‌انداز می‌تونه دام باشه؛ به خاطر اینکه سرمایه گروه دوم همین نقدینگیه. اگر که سرمایه‌شون رو متوقف و راکد بکنن به منزله تعلیق مهارته. یعنی گروه اول اگر یه حرفه‌ای رو بلده که بهش میگیم ماهر، گروه دوم مهارتش در گردش دادن سرمایه است. خب اگر این سرمایه رو متوقف بکنه با هر عنوانی، یعنی از مهارت ساقط شده. به همین خاطر میگه بازرگان هم نباید در ترس از سقوط غرق بشه، هم نباید بی‌مهابا به بازار بزنه. چیزی در این میان است؛ در واقع مهارتی که داره اینه که بتونه از جریان درآمدی کسب ثروت مضاعف بکنه. معمولاً این گروه [ناگزیر] در یکی از دو سر طیف می‌ایستن؛ برخلاف گروه صنعتگر که به جهت تداوم درآمد متوسط می‌تونن در میانه‌ای پایدار باشن، این‌ها یا در رأسن یا در کف قرار می‌گیرن. چهره مثبت اینه که کسب و کار پرسودی داشته باشن، آینده‌شون غنی بشه. اتفاقاً چون به جای خودشون سرمایه‌شون داره کار می‌کنه، زمانشون رو می‌تونن تملک بکنن و زندگی فعالانه‌ای داشته باشن. اما این روی خوب ماجراست. روی بد ماجرا اینه که به حبس این سرمایه در میان اتفاقاً نمی‌تونن اون رو خوب مدیریت بکنن و به خلاف صنعت‌گران حتی این حد میانه رو هم از دست میدن و سقوط می‌کنن؛ با این گرفتاری که از اوج به پایین میان. یعنی زندگی با ثروت رو تجربه می‌کنن و سقوط می‌کنن و این خیلی شرایط رو سخت می‌کنه براشون. شوپنهاور میگه این وضعیت وقتی اتفاق میفته که بازرگان به جای اینکه روی مهارت‌های بازرگانی خودش تمرکز کرده باشه، از هوس‌های قمارگونه و جاه‌طلبی‌های قماربازها استفاده بکنه و بنابراین به عاقبتی نظیر همون‌ها هم دچار خواهد شد.

اما گروه سومی که شوپنهاور بهشون اشاره می‌کنه گروه هنرمندانه. اینا مثل گروه اول به مهارت‌های خودشون متکین اما یه تمایزی دارن. تمایز اینه که به جای اینکه به نیاز مداوم مردم تکیه کرده باشن، به سلیقه زمان‌مند آدم‌ها امیدوارن. خوب دقت بکنید؛ صنعتگری که خیاطه، بنائه، می‌دونه که بالاخره کج‌دار و مریز با نیازهای آدما سروکار داره و سپری می‌کنه زمان رو. اما شما الی‌ماشاءالله اطراف خودتون آرتیستایی رو می‌بینید که اتفاقاً در یه برهه‌هایی خیلی دیده شدن، خیلی ثروت کسب کردن اما بعد هم با همون سرعت که اوج گرفتن فرود اومدن و فراموش شدن. شوپنهاور میگه این گروه باید با الگویی کاملاً متفاوت با دسته اول پس‌انداز بکنن. دسته اول باید جزئی از درآمدشون رو پس‌انداز بکنند، دسته هنرمند باید جزئی از درآمدش را هزینه بکند. خیلی بازی عوض میشه. میگه شما از ابتدا باید این فرض رو داشته باشید که این هنری که شما دارید تابع فهم زیباشناسانه مردمه. شما خودتون در طول زمان می‌تونید تغییر سلیقه رو رصد بکنید. مثلاً من و شما الان اگر داریم در سال ۱۴۰۴ بحث می‌کنیم، احتمالاً خیلی‌هامون تصاویر خودمون در دهه ۶۰ و ۷۰ رو انکار می‌کنیم، حاضر نیستیم گردن بگیریم! چرا؟ چون سلیقه نسبت به اون زمان عوض شده. باورمون نمیشه که اون روز این رخت و لباس رو می‌پوشیدیم می‌رفتیم بیرون. خب اینکه فقط در رخت و لباس نیست که؛ بقیه ذائقه‌ها هم عوض شده. شما شاید بازیگر محبوب دوره نوجوانی‌تون امروز دیگه براتون معیار نباشه. حالا اگر از زاویه اون هنرمند نگاه بکنی به تجویز شوپنهاور، میگه باید پیشاپیش این رو بدونی که این ثروتی که تو داری کسب می‌کنی از بازار نیست، از ذهن مردمه و ذهن سیاله؛ یعنی این سفره داره جمع میشه. تو یه بازاریِ فصلی هستی که فصلت سپری میشه؛ بنابراین بیشتر تمرکزتو باید روی پس‌انداز بذاری چون دوره کوتاهی داری برای کسب درآمد و اگر از این تجویز غفلت بکنی چون هم توجه رو از دست خواهی داد هم ثروت رو، آماده باش برای روزهای افسردگی و فقر. بعد دقت نظری هم که داره شوپنهاور (چون خودش هنر رو می‌فهمه و برای هنر جایگاه عالی در نظر داره) میگه اگر شما این مقیاس رو رعایت نکنی دیگه مجبوری سطح هنر رو تنزل بدی، چون دائم داری دنبال آدم‌ها تغییر میدی خودت رو و اینجا از شأن هنرمندانه خودت ساقط میشی. پس بیا راه میانه رو در پیش بگیر، هنرمندانه زیست بکن، سلیقه امروز رو بده و حتماً امروز درآمد مضاعفی خواهی داشت؛ در نظر هم داشته باش که تو داری بهایی برای یک عمر می‌گیری نه برای یک ماه و ۲ ماه و ۳ ماه، پس در قیمت‌گذاری و نرخ‌دهی کسب و کارت دقت داشته باش. پس‌انداز رو هم فراموش نکن؛ در واقع اصل رو بده به پس‌انداز. این مبحث رو اینجا داشته باشیم. من توی بخش بعدی و پایانی این جرعه دسته‌بندی شوپنهاور رو میگم خدمت شما از حیث تجربه زیسته فقر و ثروت.

اما رسیدیم به قسمت پایانی از این جرعه و البته قسمت پایانی از فصل سوم کتاب «در باب حکمت زندگی». یک جمله رو اگر که بتونیم توش تعمق بکنیم و چنانی که شوپنهاور بیان می‌کنه ما درک بکنیم، فهم ادامه ماجرا برامون صادر خواهد شد و این جمله عصاره تمام چند جرعه اخیر در باب خرد ثروته. چنانی که شنیدید از نگاه شوپنهاور ثروت مترادف با پول نیست. او وقتی داره از ثروت صحبت می‌کنه داره در مورد یک نحو از نسبت یافتن با جهان صحبت می‌کنه. ثروت از تبار فهمه. مثل تمام دارایی‌های باطنی و عقلایی به شکل دفعی و ناگهانی حاصل نمیشه؛ تدریج می‌طلبه، تمرین می‌طلبه و با طاقت آوردن مسیر، مقصد حاصل میشه. حالا اگر این مقدمه رو گوشه ذهن داشته باشیم، فهم از اینجا به بعد ماجرا خیلی ساده است. از نگاه شوپنهاور ما ثروت بی‌زحمت نداریم. بنابراین اگر کسی به امکانی می‌رسه به واسطه ارث و پولی در اختیارش قرار می‌گیره، در واقع این ثروت به معنای واقعی کلمه نیست بلکه او مبتلا شده به امکانِ نیاموخته؛ کسی که مهارت ثروت رو نیاموخته اما دارایی رو داره.

شوپنهاور در مورد کسایی که از ارث به ثروت می‌رسند دو تا تفکیک می‌کنه. میگه یا اون گروهی‌ان که در میان ثروت زاده شدن؛ اینا هیچ‌وقت تجربه زندگی در محرومیت رو نداشتن، فرصت پیدا نکردن که خودشون رو در شرایط سخت تربیت بکنن، طاقت‌افزایی بکنن و حالا قدردان شرایط جدیدی باشن که تونستن پله پله در اون وارد بشن. از وقتی که چشم باز کردن میون امکان‌ها زاده شدن؛ به همین خاطر همیشه در ترس گرفتار شدن به فقر هستن. اگر هم پس‌اندازی می‌کنن، اگر هم سرمایه‌گذاری می‌کنن از ترسه و اشاره شوپنهاور اینه که میگه اینا تازه محتاط‌هاشون بیشتر مبتلای به بخل میشن؛ یعنی چون زندگی بدون این دارایی رو بلد نیستن سعی می‌کنن دارایی رو حبس بکنن به جایی که اون رو صرف پرورش خویشتن بکنن. پس این اون‌هایی که در میان ثروت زاده میشن.

اما اون گروهی که فقیرن اما یکباره به واسطه پول ثروتمند میشن هم از سمت دیگه بوم می‌افتن. اینا کسایی هستند که تجربه ثروتمندانه‌ زیستن رو ندارند. یکباره پرت شدن در نحوی از زیستن که مسیر او رو نیاموختند. این‌ها عمدتاً در حفظ سرمایه و ثروت خودشون دچار کاستی‌ان. هر دو سمت ماجرا بسیار محتمله که ختم به تباهی بشه. شوپنهاور میگه نمیشه همچین چیزی که کسی هم ثروت رو به ارث ببره هم دانایی و خرد ثروت رو به ارث ببره، به خاطر اینکه خرد امر ارث بردنی نیست، تمرین می‌خواد. فقط اون گروهی می‌تونن از این میان جان سالم به در ببرن که ثروت رو به ارث ببرن، خرد رو تحصیل بکنن؛ اینا دیگه نور علی نوره و خود شوپنهاور از این گروهه. یعنی ثروت رو به ارث برده اما هم درس کسب و کار خونده هم بیرون از حیطه بازار سواد انسان و هستی رو آموخته. خب اگر که در این شرایط قرار بگیره که جسته، در غیر این صورت میگه حتی اگر ثروت رو داشته باشن چون هیجان و سختی رسیدن به این ثروت رو تجربه نکردن، دلتنگ پریدن میشن و این دلتنگ پریدن شدن رو (حالا تعبیر و مثال از منه) با قمار جبران می‌کنن. چون باید یه جوری تجربه تحصیل ثروت رو داشته باشه دیگه. ثروت حظِ به دست آوردنش کمتر از حظِ داشتنش نیست. کسی که فقط داشتنشو تجربه کرده می‌خواد بره به دست آوردنشم تجربه کنه. اما چطور؟ مهارتی نداره؛ اگر داشت که معطل ارث نمی‌موند. میگه پس باید برن از طریق قمار تجربه بکنن اون هیجان رو.

بنابراین شوپنهاور به جز اون گروهی که در فقر به دنیا میان و در فقر زندگی رو به پایان می‌برن، میگه به رفاه‌رسیدگان از محل ارث سه دسته میشن. یه گروه اونایین که ارث می‌برن اما خرد این ارث رو هم آموختن. میگه این‌ها یاد می‌گیرن که اصل آن چیزی که به ارث بردن رو حفظ بکنن، با مزیت و بهره حاصل از اصل سرمایه؛ یعنی اصل سرمایه رو حفظ می‌کنن با سودش زندگی خودشون رو اداره می‌کنن. میگه اینا گروهین که هم دارایی رو به ارث گرفتن هم خردش رو آموختن. خودش جزء این گروهه. به جز این، گروه دوم اونایین که این ارث رو از آغاز بردن، یعنی در دل رفاه متولد شدن. میگه اینا همواره باید در ترس سقوط باشن چون زندگی بیرون از این امکان‌ها رو بلد نیستن. گروه سوم اونایین که زندگی فقیرانه رو تجربه کردن اما ارث یکباره مثل نردبون مارپله اینا رو پرت کرده به دامنه ثروت. میگه اینا اون گروهین که فقر رو بلدن، ثروت رو یاد نگرفتن؛ به همین جهت معمولاً با ولخرجی‌های نمایشی و قمار و اتفاق‌هایی که نشان از بی‌خردی در مواجهه با ثروت هست، هم خودشون هم آنچه به دست آوردن رو به باد میدن.

با این جرعه فصل سوم از کتاب «در باب حکمت زندگی» به پایان می‌رسه. فصل چهارم «در باب آنچه می‌نماییم» هست که در آینده نه‌چندان دوری همراه شما خواهم بود. امیدوارم این چند جرعه متوالی که در باب خرد ثروت و در باب آنچه داریم تقدیمتون شده مفید بوده باشه و اگر به جان شما نشست و به کار شما اومد، زحمت خبر کردن دیگرانی که باید این اپیزودها رو بشنوند با شما. تا جرعه بعد و سفر خردورزانه بعدی خدانگهدار شما باشه.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *