جرعه 38: تنها یا فرومایه؟
بنابراین میبینیم هر کس به همان اندازه که معاشرتی است، از نظر فکری فقیر و به طورکلی عامی است، زیرا آدمی در این جهان انتخابی چندان ندارد، جز اینکه میان تنهایی و فرومایگی یکی را برگزیند.
– در باب حکمت زندگی – صفحۀ ۴۲ تا ۴۴
متن کامل جرعهی سی و هشتم: تنها یا فرومایه؟
آرتور خان شوپنهاور در مورد معاشرت با دیگران نظرات غیر متداولی داره، کمی فرق داره با حرفهایی که ما معمولا به زبان میاریم یا میشنویم صفحهی ۴۲ کتاب حکمت در باب زندگی دو سه سطرش رو براتون از رو میخونم:
«بنابراین میبینیم هر کس به همان اندازه که معاشرتی است، از نظر فکری فقیر و به طورکلی عامی است، زیرا آدمی در این جهان انتخابی چندان ندارد، جز اینکه میان تنهایی و فرومایگی یکی را برگزیند.» من در حاشیهی این سطرها یه سری تأمل و یادداشت دارم که تو جرعهی سی و هشتم به شرح دقایقی که خواهید شنید، خدمت شما تقدیم میکنم.
“می ” میشنوید مجموعه جستارکهایی با طعم حکمت زندگی که جرعه جرعه مهمان من، حسام ایپکچی هستید.
گزیدهی متن اندیشمندان
مسئلهی تنهایی خیلی حائز اهمیته در نوشتههای شوپنهاور هم به اون پرداخته شده، اما لااقل تا جایی که من ورق زدم این موضوع به عنوان تیتر مستقل یکی از جستارها یا یاداشتهای شوپنهاور نیست بلکه در راستای مباحث دیگری به اون پرداخته. کمی هم برام عجیبه یعنی همچنان متصورم که من پیدا نکردم در نوشتهها و دقیق نخوندم، چون مسائل خیلی فرعیتری رو شوپنهاور بهش پرداخته و راجع به فن بیان مثلا مطلب داره، در مورد چهرهشناسی یادداشت داره. اینکه مقولهی تنهایی بهش پرداخته نشده باشه به استقلال کمی عجیبه.
دوس داری ادامه مطلب رو بخونی؟ روی کلید عضویت اون بالا کلیک کن و عضو شو! منتظرتیم!
شاید به شکل صفر و یک نگاه کردن به « تنهایی »، منجر شود به دیدگاه شوپنهاور
انسان موجودیست اجتماعی که بخشی از نیاز های مادی و معنوی خود را در جمع کسب میکند
و چه بسا کارهایی که برای انجام آنها نیاز به تنهایی دارد و باید در تنهایی به آن بپردازد و در جمع امکان به نتیجه رساندن را نداشته باشد
در زندگی زیسته ام هم تنهایی و هم معاشرت را دوست داشته ام
عمو شوپنهاور جان، با این حرفی که میزنی پس جنابِ اپیکور _که همین چند صفحه قبل (صفحه ۳۵) جمله ای رو در تایید مطالبتون در بابِ سعادت ازشون نقل میکنید_ هم فرومایه اند! چون ظاهرا بسیار معاشرتی بودند و توصیه هم به گذراندن وقت با دوستان و تبادل نظر و لذت بردن از درکنار هم بودن داشتند … (عمو جان نزنه ما رو صلوات؛ فُحش رو که قطعا بارمون میکنه؛ اعصاب نداره که 😅)
سوالی برام پیش اومده:
در توضیخ در مورد انواع تنهایی، تنهایی درون فردی، فاصله میان مراتب فرد، میان فرد و امیال و استعداد ها، این فاصله چگونه رخ می دهد؟ آیا نبود آن دیگری مهم شفیق (مراقبین اولیه) است که زمانی مسئول پرورش و مراقب از فرد بود، اینجا هم انگار پای دیگری در میان است و انگار رابطه ای بین تنهایی درون فردی و میان فردی وجود دارد.
نقدی که به دیدگاه شوپنهاور در این جرعه ارایه شد از مجموعه دیدگاههاتان دور شده
در تمام مطالب بحث بر روی غالب بودن یک دیدگاه بوده در حالیکه مثالهای ارایه شده هم از مفهوم مطلب خیلی دور هست هم خیلی فرضی
مثلا معاشرتی نبودن به نظر میرسد که بیشتر منظور وقت گذرانی دائمی با دوستان هست و تنهایی مطرح شده بیشتر تنهایی با مفهوم کلی هست نه زندگی در یک غار و مثالهایی از این دست
به نظرم نقد مطلب از دیدگاه زیسته خودتون که بیشتر دوست دارید معاشرتی باشید مطرح شده
مثال من در خصوص غیر معاشرتی بودن در خصوص خودتون حسام هست آیا سیر تفکر شما در ایام غیر معاشرتی (قرنطینه کرونایی ) سیر قهقهرایی بوده یا عکس
یا همین مدتی که از قرنطینه خارج شدیم چی
سلام بر شما …
اینکه میفرمایید «به نظر میرسد» یعنی سعی دارید «اطلاق» نظر شوپنهاور رو با «قید» زدن تعدیل کنید. در مورد فرمایشی که دارید که مثالها «دور» و «فرضی» هست هم متوجه معنایی که از این عبارتها در نظر دارید نیستم. مثلا شما چه تمثیلی را «نزدیک» و «عینی» میدانید؟ من در تلاشم در فهمیدن شوپنهاور است نه در دفاع از او به نحوی که همواره دیدگاههایش را به تمایل خودم نزدیک کنم و صد البته بضاعتم در فهمیدن محدود است و چه بسا دچار اشتباه شده باشم.
و البته مطلب بسیار مهمتر اینکه این مبحث تمام نشده و شاید ادامه بحث در جرعه سی و نهم به برداشت دقیقتر کمک کند
و نخست، درود و سپاس از جناب ایپکچی که چنین طرح زیبایی از مطالعه و گفتگو را در این میخانه ی اندیشه آفرید …
در قالب کسی که همراه با شنیدن گفتار شیوای آقای ایپکچی، متن را هم بارها و با همان رویه ی انتقادی ایشان می کاوم، برای فهم سخن و اندیشه آقای شوپنهاور، شنوندگانی که در پی مسیر فرزانگی هستند را به خواندن کتاب هم -حتی پیشتر- از می افشانی لذتبخش جناب ایپکچی توصیه می کنم. چرا که در پاره ای از موارد و مفاهیم اینگونه متوجه شده ام که توصیفات آن به رغم ژرفای قابل تامل از طرف هر دو استاد، منظرگاهی نامنطبق دارد. البته همانگونه که آقای ایپکچی بارها اشارت کرده اند و در سرشت این نوع خوانش هم طبیعی است قرار نیست آقای شوپنهاور بگوید و ما نیز صرفا بشنویم. اما با خواندن دقیق متن، ما هم همین نسبت را با آقای ایپکچی حفظ خواهیم کرد …
سلام جناب ایپکچی
در ابتدا قصد دارم از تلاش های جنابعالی در ارائه پادکست های زیبا و ذهن نواز تشکر کنم.
این اپیزود رو را با قرائت دو سطر از صفحه 42 در خصوص نظر شوپنهاور در باب تنهایی آغاز کردید و در ادامه اشاره کردید که ایشان بطور جداگانه درباره این موضوع چیزی ننوشته اند یا جنابعالی با آن برخورد نداشته اید. فقط جهت استحضار خواستم عرض کنم که در فصل «اندرزها و اصول راهنمای عمل، بخش دوم (در باب رفتار ما با خویشتن) در بند شماره 9 ( از صفحه 166 تا 182) بطور نسبتا مبسوط شرح جملات صفحه 42 آورده است است.اگرچه همانطور که فرمودید شرح کاملی بر تنهایی ارائه نداده است. به گمان من، در این صفحات منظور توصیه شوپنهاور به برگزیدن تنهایی (که همانطور در اپیزود اشاده کردید تنهایی میان فردی منظور ایشان است) توسط ذهن پرمایه در جمع عادی است و همانطور که در صفحه 168 آمده است معاشرت با افکار پرمایه را نفی نکرده است. دلیل یه توصیه را نیز در این می داند که بعد است سلامت، آرامش عمیق و حقیقی دل و راحت تمار عیار روح را بالاترین نعمت روی زمین می داند و حضور ذهن پرمایه در جمع عادی را مغایر با این آرامش می داند.
اگر لطف فرموده و در اپیزودهای آینده پیوست یا توضیحی بر این اپیزود داشته باشید که در فهم من نیز موثر افتد و به درک منسجم از دیدگاه شوپنهاور در خصوص تنهایی برسم کمال قدردانی را دارم.
سلام بر شما
بسیار متشکرم
حتما با دقت بیشتری به صفحاتی که فرمودید مراجعه میکنم و قدردان همراهیتان هستم
سخن شوپنهاوربنظر همین سخن آندری تارکوفسکی کارگردان روس باشه.. من متن رو عینا کپی کردم “به نظرم یکی از مشکلات جوونهای امروز اینه که به هر بهانهایی سعی می کنن دور هم جمع بشن و سر و صدا راه بندازن و دیوونه بازی در بیارن. این میل به دور هم جمع شدن برای فرار از تنهایی به نظرم یک نشانهی بیماریه. هر آدمی از کودکی باید یاد بگیره که چطور وقتش رو به تنهایی بگذرونه.” “این به این معنی نیست که باید تنها باشه بلکه نباید از تنهایی حوصلهاش سر بره. چون افرادی که حوصلهشون از تنهایی سر میره، از لحاظ عزت نفس در خطر قرار دارن
بله؛ هر دو در مقام تبیین یک درد هستند و اقبال به تنهایی از نظر شوپنهاور با غنای درونی ممکن است
یک سوال!؟
اگر فرض کنیم در جهان آفرینش فقط یک درخت وجود داشته باشد، آیا این درخت تنها نیست؟
اگر تنهاست فصل او با چه او را تنها ساخته؟ میان او و چه مراتبی از او فاصله افتاده؟ نسبت تنهایی او با چه چیز دیگری است؟