جرعه 53: سه‌گانه نیاز

در جرعه پنجاه و سوم به سراغ مفهوم «نیاز» می‌رویم؛ جایی که هم اپیکور و هم شوپنهاور از زاویه‌های متفاوت به آن پرداخته‌اند. از تقسیم‌بندی سه‌گانه نیازها در اندیشه اپیکور تا پیوند میان رنج و لذت در نگاه شوپنهاور، گام‌به‌گام همراه می‌شویم تا ببینیم چگونه این اندیشه‌ها می‌توانند به زندگی روزمره ما معنا بدهند. در نهایت، با پرسشی روبه‌رو می‌شویم که شاید برای همه ما آشنا باشد: آیا کاستن از نیازها می‌تواند کلید دستیابی به آرامش پایدار باشد؟

 

 

متن کامل جرعه پنجاه و سوم

تفاوتی نمی‌کند که شما تاجری باشید که به دنبال خلق ثروت و کسب پول و درآمدید یا راهب و درویشی در گوشه دیر و خانقاه. هر دو سوی ماجرا درگیر این کلمه هستند و همه ما گرفتار این یک کلمه‌ایم: نیاز.

آن‌که می‌خواهد خلق ثروت بکند، باید پاسخی برای نیازهای مردم داشته باشد؛ چون معدن پول، انسان است. انسان است که پول خرج می‌کند. از طبیعت که نمی‌شود پولی درو کرد. خب، انسان بابت چه هزینه می‌کند و پول می‌پردازد؟ بابت پاسخ یافتن نیازهایش.

آن‌که خلوت‌گزیده است هم باز از نیاز خلاص نیست. اصلاً کوچ کرده و زحمت می‌کشد که نیاز را مدیریت بکند. برای فروکاستن نیاز، تدبیر می‌کند و تمرین می‌کند.

پس موضوع جرعه پیشِ رو، برای همه ما ـ در هر دغدغه و ساحتی که باشیم ـ حائز اهمیت است و آن هم مسئله «نیاز» است. در دقایقی که خواهید شنید، من نیاز را از نگاه اپیکور موضوع می‌کنم و دعوت می‌کنم اگر علاقه‌مند هستید، همنوش من باشید در این جرعه.

مِی می‌شنوید: مجموعه جستارک‌هایی با طعم حکمت زندگی که جرعه‌جرعه مهمان من، حسام ایپکچی، هستید.

پیاله‌های من! سلام بر شما. جرعه پنجاه و سوم از «مِی» را با هم مزه‌مزه می‌کنیم.

در صفحه ۶۳ کتاب در باب حکمت زندگی آرتور شوپنهاور، نقل‌قولی آمده از اپیکور. اصلاً فصل سوم کتاب با این جمله آغاز می‌شود که: «اپیکور آموزگار بزرگ سعادت است.»

در دو جرعه قبل، من این جمله را با دو منظر متفاوت تقدیم کردم: اول، اینکه اپیکور کیست و چه جایگاهی دارد (البته به‌طور مختصر) و بعد هم نسبت فکری او با آرتور شوپنهاور. با مقدماتی که گفته شد، حالا می‌خواهیم برسیم به آن چیزی که انگیزه اصلی شوپنهاور بوده بابت نقل‌قول از اپیکور.

قبل از اینکه وارد موضوع صحبت بشوم، باید نکته‌ای را هم به خودم و هم به شما متذکر بشوم: ما اینجا داریم کتابی را می‌خوانیم که اساس فلسفه شوپنهاور نیست. یعنی فرض ما این نیست که با خواندن کتاب در باب حکمت زندگی که به واقع به قلم آرتور شوپنهاور است، مسلط خواهیم شد به فلسفه او.

علاوه بر این، آنچه که در مورد نیاز می‌شنوید، نظر آرتور شوپنهاور هم نیست. اینجا شوپنهاور یک نقل‌قول از اپیکور می‌آورد. من بعضاً می‌بینم که در نقل‌قول از در باب حکمت زندگی، این ارجاع‌ها مورد دقت قرار نمی‌گیرد.

یعنی الان ما می‌خواهیم وارد تقسیم‌بندی سه‌گانه اپیکور از نیاز بشویم. اگر شما بفرمایید که «شوپنهاور نیاز را به سه دسته تقسیم کرده است»، این ارجاع دقیقی نیست. شوپنهاور، تقسیم‌بندی سه‌گانه نیاز را از زبان اپیکور نقل‌قول می‌کند. این می‌شود ارجاع دقیق‌تر.

چرا مهم است که به این نکته دقت داشته باشیم؟ چون اگر از این مسئله غفلت بکنیم، در تحلیل فلسفه شوپنهاور دچار پارادوکس می‌شویم.

ببینید، اپیکور ـ آن‌طور که در جرعه قبل عرض کردم ـ در حیطه طبیعت تأمل و تحلیل می‌کند. اما شوپنهاور یک متافیزیسین است و برای ذات این عالم، حقیقتی متافیزیکی قائل است؛ متافیزیکی که آن را «اراده» خطاب می‌کند.

حرفش این است که ما «اراده‌ها» نداریم، یک اراده داریم. تمام چیزهایی که ما در این جهان همچون «تصور» ملاحظه می‌کنیم، ظهور اراده است. حالا این اراده چگونه جریان پیدا می‌کند؟ پاسخ شوپنهاور این است: با چرخه و زنجیره بی‌پایانی از نیازها. یا به زبان دیگر، اراده بودن و هستن، خودش را در قالب نیاز جریان می‌دهد.

پس انسان و دیگر موجودات که مظاهر این اراده هستند، دائم در گیر و دار میل‌اند (اینجا «میل» و «نیاز» را فعلاً به مسامحه مترادف می‌گیرم).

شوپنهاور می‌گوید اراده به من و تو نیازی را القا می‌کند. ما در پی آن نیاز می‌رویم و تصور می‌کنیم که لذت می‌بریم، اما در واقع گویی فریب اراده را خورده‌ایم. اراده ما را به سمت آن نیاز سوق داده است. حالا اگر آرام بگیریم و به دنبال تمنای دیگری نرویم، این جریان متوقف می‌شود. ولی اراده کاری می‌کند که از آنچه به دست آوردیم، ملول شویم تا به سراغ نیاز بعدی برویم. این همان پاندول بین میل و ملال است.

شوپنهاور در ادامه راهکارهایی برای مدیریت این نیاز طرح می‌کند، اما پیش از ورود به تعریف اپیکور از نیاز، لازم دانستم این توضیح را بدهم.

آنچه اپیکور اینجا می‌گوید، نه تنها برای شناخت کامل مسئله نیاز کفایت ندارد، بلکه ـ به نظر من ـ بیشتر در حد یک موعظه عامیانه است. و آن تعابیری که شوپنهاور درباره‌اش به کار می‌برد، مثل «آموزگار بزرگ سعادت»، به گمانم رنگی از مبالغه دارند.

به باور من، او نه تنها به پرسش‌های سخت این حوزه پاسخ نداده، بلکه با ساده‌انگاری، سخت‌کوشی اندیشه را هم تا حدی منتفی کرده است. متفکرانی پیش و پس از اپیکور ـ چه کلاسیک‌هایی مانند بوعلی سینا و چه اندیشمندان متأخر غربی مانند لکان ـ مطالعاتی بسیار ژرف‌تر در باب نیاز و میل دارند که سطح انتظار ما را از اندیشه‌ورزی در این حوزه بالا می‌برد.

بنابراین، این چند خط از اپیکور در کتاب، نه عمق کافی دارد و نه گویای اندیشه کامل شوپنهاور است.

با این پیش‌درآمد، برویم سراغ تقسیم‌بندی نیاز از نگاه اپیکور.

آن‌طور که خودم به ذهن سپرده‌ام و فهم کرده‌ام، به نظرم ساده‌تر از مدلی است که اغلب در کتاب‌ها می‌آید. پیش از آنکه بخواهم نیازها را به سه دسته تقسیم کنم، ابتدا آن‌ها را به دو دسته کلی می‌گویم:

۱. نیازهای طبیعی
۲. نیازهای غیرطبیعی

تفکیک روشنی است. فقط دقت کنید که «غیرطبیعی» به معنای «ضدطبیعی» نیست. یعنی برخی نیازها از طبیعت برآمده‌اند و برخی دیگر از طبیعت برنیامده‌اند.

حالا یک معیار کلیدی دیگر را اضافه کنیم: «لازم بودن یا نبودن».

با این قید، نیازهای غیرطبیعی همواره غیرلازم‌اند. مثل چه؟ مثل شهرت، تشریفات ظاهری، بهره‌مندی از طلا و جواهر و امثال آن. برای مثال، اگر من تمبر فلان برند ساعت را نداشته باشم، زندگی‌ام می‌گذرد؛ با یک ساعت ساده هم می‌توانم زیست کنم. پس این نیاز، غیرطبیعی و غیرلازم است.

اما نیازهای طبیعی را اپیکور باز هم به دو دسته تقسیم می‌کند:

  • نیازهای طبیعیِ لازم: نداشتنشان به مرگ منتهی می‌شود. مثل آب، غذا، سرپناهی که انسان را از گرما و سرما حفظ کند (نه تجمل، فقط ضرورت بقا).
  • نیازهای طبیعیِ غیرلازم: وجودشان کیفیت زندگی را بهتر می‌کند ولی نبودشان حیات را مختل نمی‌کند. مثال: نیاز جنسی.

پس در نگاه اپیکور، نیازها سه دسته‌اند:

۱. طبیعیِ لازم
۲. طبیعیِ غیرلازم
۳. غیرطبیعیِ غیرلازم

اهمیت این تقسیم‌بندی در نگاه اپیکور این است که او معتقد است برای رسیدن به آرامش پایدار، باید حلقه نیازها را به مرکز نزدیک کرد. تصور کنید سه دایره هم‌مرکز دارید:

  • دایره مرکزی: نیازهای طبیعیِ لازم
  • دایره میانی: نیازهای طبیعیِ غیرلازم
  • دایره بیرونی: غیرطبیعیِ غیرلازم

هرچه از مرکز دورتر شوید، بیشتر در معرض اضطراب خواهید بود.

اما شوپنهاور چرا به بحث نیاز وارد می‌شود؟ او می‌خواهد در فصل سوم درباره «آنچه داریم» صحبت کند و پیش از هر چیز، این داشته‌ها را بر اساس نوع نیاز دسته‌بندی کند.

در فلسفه شوپنهاور، نیاز مولد رنج است. هر نیازی، رنج مختص به خود را دارد:

  • رنجِ طبیعیِ لازم (مثل گرسنگی)
  • رنجِ طبیعیِ غیرلازم (مثل نارضایتی جنسی)
  • رنجِ غیرطبیعیِ غیرلازم (مثل میل به تجمل)

از نگاه او، لذت مفهومی سلبی است: ما لذت را به‌خاطر تجربه مستقیمش نمی‌یابیم، بلکه وقتی رنج خاموش می‌شود، آن را احساس می‌کنیم.

در این مدل، رابطه لذت و نیاز معکوس است: هرچه نیازمندی بیشتر، سهم لذت کمتر. و کسی که تنها به حلقه اول قناعت کند، ظرفیت بیشتری برای لذت خواهد داشت.

به این ترتیب، هر دو متفکر ـ با وجود اختلافات فراوان ـ در یک چیز مشترک‌اند: منشأ رنج، نیاز است. اگر رنج آتش باشد، نیاز هیزم آن است. هر دو راه را در کاهش هیزم می‌بینند تا آتش فروکش کند و آسایش پایدار به دست آید.

این جرعه را همین‌جا به پایان می‌برم؛ تا اینجا پاراگراف اول از صفحه ۶۳ کتاب را خواندیم. ادامه صحبت را در هفته‌ها و جرعه‌های بعد پی می‌گیریم.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *