جرعه 7: من همان تجربهام
در جرعه هفتم، بحث پیرامون سطر نخست کتاب رو به اتمام میبریم. سطر موضوع صحبت:
In these pages, I shall speak of The Wisdom of Life in the common meaning of the term
از ترجمه انگلیسی جستار آرتور شوپنهاور بود و تاکید ویژه شد بر معنای Wisdom. این کلمه در لغتنامه کمبریج اینگونه ترجمه شده:
the ability to use your knowledge and experience to make good decisions and judgments
و تا اینجا چند جرعه در خصوص نسبت تجربه (experience) با حکمت (Wisdom) صحبت شد. جرعه هفتم می را میتوانید بشنوید:
متن کامل اپیزود هفتم
سلام بر شما، وقتتون بهخیر باشه. جرعۀ هفتم می رو با همدیگه همپیالهایم. همچنان در سطر اول کتاب هستیم؛ یعنی سطر اول پیشگفتار و البته این آخرین جرعهای است که ما درباره این سطر صحبت میکنیم و از جرعۀ بعدی، وارد سطر پرگفتگوی دوم میشیم.
تأکیدی ندارم بر اینکه لزوماً هر سطری همینقدر زمان ببره؛ همچنان که تأکیدی ندارم به پرشتاب خواندن و سپریکردن. ما به حد کافی در جهان پرشتاب، تجربۀ هولهول زیستن داریم. الان هم انگار مسابقهس؛ چندتا کتاب خوندی؟ چند صفحه کتاب خوندی؟ بعد تندتند رکورد میزنیم. چکیدهچکیده کتاب بخونیم، اما پرشمار کتاب بخونیم. فضیلت در پرشماریست، در کمّیته.
اما من در می، میخوام مزهمزه زیستن رو تجربه کنم و به همین جهت در میزبانیام هم همینطور دارم پیش میرم. شتاب نداریم.
دوس داری ادامه مطلب رو بخونی؟ روی کلید عضویت اون بالا کلیک کن و عضو شو! منتظرتیم!
سلام و احترام؛ سپاس بابت جرعههای خوشمزه ای که به ما میچشونین. من در اين شنيدار يه سوال برام ايجاد شد شما فرمودین من هر كس همون تجربياتشه… حالا سوال اينه استعداد و تواناييهاي بالقوه فرد كه چه بسا هنوز هم به منصه ظهور نرسيده باشه و حتی شرایط برای بروز اون هیچ وقت فراهم نشه كجاى کار قرار میگیره ؟
سلام بر شما
اگر، قوه چیزی است که نیست و اما میتواند باشد
توانایی بالقوه «من» نیست چنانکه که به بانویی که قوه مادرشدن دارد یا مردی که قوه پدر شدن دارد نمیگویید مادر یا پدر. قوه تا ظهور نیافته باشد، یک ظرفیت شناسایی شده در ذهن است نه یک حقیقت مشاهده شده عینی. بنابراین در بحث جرعه هفتم که «شدن» است جای نمیگیرد.
سلام من سوال دارم ، وقتی من روا داری می کنم یعنی به نظرات متفاوت دیگران احترام می ذارم ولی طرف به نظرات متفاوت من احترام نمی ذاره ،بازهم باید روا داری کنم؟این معذرت میخوام من رو در نظر طرف مقابل مثل یه احمق جلوه نمیده؟؟ممنون میشم جواب بدین
سلام و عرض ادب
چند سوال.
۱. در تصویری که در ذهن ترسیم میشه، احساسات و هیجانات هم بخشی از آن تصویرند؟
۲.آیا ممکن نیست که یک شخص، در دو زمان مختلف (آنقدری که تجربهای مربوط به تصویر کسب نکند) نسبت به یک محرک واحد، دو تصویر متفاوت در ذهنش ترسیم شود؟
۳. آیا واکنش فرد نسبت به محرک، تنها تابع تصویری است که از آن محرک در ذهنش ساخته میشود؟
سلام بر شما
به قدر فهم تا اکنون من:
1- بله، قطعا
2- وقتی میگیم مواجهه در دو زمان مختلف، یعنی «دو مواجهه» و حاصل دو مواجهه میشه «دو تجربه». بنابراین حتما تجربیات در زمانهای مختلف، متنوع هست.
3- هر دو بر هم موثرند. یعنی مواجهه، منتج به تجربه میشه اما چون مخزن تجربه واحد هست، تجربه جدید متاثر از تجربیات سابق خواهد شد
تجربه چیه؟
اتفاقی است که من اون مواجه میشم یا واکنش من به اون اتفاق؟
به قدر فهم تا اکنون ِمن: تجربه، مانده حاصل از مواجهه «من» با «جزمن» است
یعنی آنچه سهم من از مواجهه است
سلام حسام جان
سپاس از جرعه های نابت که مست میکند در هوای تفکر مرا
فقط دلتنگ انسانک هستم
گمان میکنم چیزی گم کرده ام
و به یان معتادی در حال ترک روحم دردی عظیم را از نبود انسانک تحمل میکند
نکند بی نصیبمان گذاری از شنیدنت از انسانک
و مارا در این جاده که پیمودنش را باتو اغاز کرده ایم سرگردان رها کنی
سلام
امیدوارم در روزهای پیش رو زایش اپیزود جدیدی از انسانک هم فرابرسه
انسانک جان من است
ذره ذره حل شده ام در ثانیه به ثانیه اش
و از تو میخواهم که انسانک را رها نکنی که بسته است به جانم و روحم تغذیه میشود از کلمه به کلمه ای که میگویی و میشنوم
انسانک برایم تنها جای این دنیاست که ازاده میچرخم و سماع گونه میرقصم و به خلسه ای ناب فرو میروم
برایت داوم پایداری و سلامت میخواهم حسام جان
درود بر شما.
طعم جرعه ها پایا و ماندگار است. و ادراک را از جهان درون و برون تحت تاثیر قرار میدهد.
سپاس از شما
سوال:
آیا من ترسهایم هستم؟!
آیا من وسوسه هایم هستم؟
آیا من نفرتهایم هستم؟
و…..
یا همه اینها پدیده هایی در حال گذر هستند؟
و پیوسته در حال تغییر
آیا در من جوهره ثابتی وجود دارد که این تغییرات را درک و مشاهده کند؟
سلام بر شما
به فهم ِتا اکنون ِمن:
تمام اینها که گفتید، «اطوار» بودن ِ«من» است
آیا ترس، وسوسه، نفرت و… بدون «من» برای شما قابل تصور است؟ میتوانید جایی به «ترسی» اشاره کنید که مستقل و مجزا از یک «من» باشد؟
*
در بخش دوم سوال، بفرمایید لطفا منظورتون از «ثابت» همان «راکد» است؟ یا معنای دیگری مدنظر دارید. نیاز دارم بیشتر فکر کنم و دقیق شدن لفظ کمک میکنه در بهتر اندیشیدنم.
ثابت نقطه مقابل تغییر مد نظرم هست. آنچه که مدام در حال تغییر است…
و جوهره ثابت که این تغییرات را مشاهده میکند.
حرکت در خود ِجوهر است و جوهر ثبات (به معنای عدم تغییر) را نمیپذیرد
تفکیک جوهر به ثابت و متغیر، میتواند فرضیه ای باشد که اثبات اون نیازمند اقامه برهان است و من چنین فهمی از جوهر ندارم
چقدر از این گزاره ؛به فهم امروز من لذت بردم؛ بسیار کم شنیده ام. چقدرکم داریم این گزاره را در اجتماع امروز
جناب ایپکچی، با اینکه ما همان تجربه ایم بشدت موافقم، اما اگه اینقدر واضح است که «من» ماحصل همه اون شنیدنها و چشیدن ها و … است پس آیا کنترل اینکه ما چه کسی باشیم و چه کسی بشویم در «اختیار» ماست؟
اختیارمان مطلق نیست، همانطور که سهم جبر مطلق نیست
سلام
یه چیزی لا به لای کلماتت ن بر مبنای تجربه خودم به ذهنم رسید. ما وقایع رو بر مبنای تجربه زیسته امون تعبیر میکنیم مزه مزه میکنیم و درک میکنیم. تجربه هایی که در ناخودآگاه هستن. این یعنی اکثر ما کد گذاری های ذهنی خودمون و دایره المعارف تعبیر خودمون رو داریم و این یعنی محدودیت، این یعنی زاویه های دیدم ن بر مبنای اون تجارب هست. به باور من رسالت هر کدوممون در آگاهی هست به ناخودآگاه خودمون. این تجربه منه از رفتن پیش روان تحلیل گر. متوجه شدم به این واسطه که خیلی چیزها «تداعی» دارن برای من، اتصالی دارن با اتفاقات گذشته و تعبیر من از اون اتفاق و در نتیجه من در مواجهه با رویداد بیرونی به جای برداشت درست و پاسخ دادن، برداشت تحریف شده خواهم داشت با واکنش نشون دادن که حاصلش میشه کج فهمی و این مضاف بر دریافت وقایع با ذائقه حقیقی من هست. به نظرم ما در صورتی به «شدن» جدید میرسیم با تجارب جدید که اول آگاهی داشته باشیم به تعبیر فولدرهای خودمون، خوندن اون فولدرها رو بلد باشیم والا هر تجربه ای میشه صرفا تکرار مکررات.
درود بر شما آقای ایپکچی عزیز،
سفر در زمان را میشود با تجربیات تفسیر کرد؟!
باید بگوییم چون تجربه ی سفر در زمان نیست پس صورت مسئله پاک شده است یا نه بگویم سفر در زمان ماورای تجربیات انسان است؟!
سلام
به موضوع «زمان» تسلط کافی ندارم و سوادم در حد بیان نظر نیست
برای همین در اپیزودهای مختلف مِی و انسانک در باب زمان چیزی عرض نکردم
وقت زیادی صرف کردم اما همچنان مسالهش برام حل نشده
سلام
با این صداها، میرم به قلبِ چندین تصویر و تکههایی از هرکدوم رو میکَنم میآرم میذارم کنار هم!
یه بازار سرپوشیده نسبتا تاریک که از سقفهاش ستونهای نور میتابه به داخل و تا کف ِ زمین میآد… حجرههایی که درهای چوبی دارن و برخیشون فرش میفروشن و کمی جلوتر که میرم، عطارها و میوهفروشها و جلوتر، شیرینیفروشها هستن. بوی ادویههای عطاری و صابون مراغه پیچیده توی فضا… قدم که میزنم، به مجمعههای بزرگ جلو مغازهها میرسم که توش پر از هویج و خیار و سبزیه. بچههای کارگر داد میزنن و میخوان توجهم رو جلب کنن. زنی که از جلوی ماهیفروشی میگذره دماغش رو میگیره. توی ستونهای نور، ذرات غبار رو میبینم که میچرخن. به دهانه بازار که نزدیکتر میشم فضا روشنتر میشه و یهو از اینجا پرت میشم توی یه بازار شمالی. هوای بارونی و بازاری که در زیر چادرها برپا شده. هرکی چیزی میفروشه. یکی میوه یکی سبزی یکی چینی و بلور، یکی روسری و روتختی، یکی لوازم برقی و خنزر پنزر و چندتا دیگه ماهی و ماهی دودی، صدا به صدا نمیرسه… از بس که همهمه است و همه فروشندهها داد میزنن… بعد میرم توی بازار تازه میدانِ اردبیل. هوا آفتابیه اما گرم نیست. روی چرخها میوهها رو ریختهن و چرخها زیر سقف چادری هستن. فروشندههه داد میزنه: آی پامادور آلان، آی پامادور آلان! کاوار آلان کشنیش آلان! زنها اینجا کمن. بیشتر فروشندهها و خریدارها مردن. بوی طالبی و گرمک پیچیده. من دوباره برمیگردم به بازار اول و میرسم به پنیرفروشی… هوس میکنم کمی پنیر خیکی بخرم. اول ناخنک میزنم بعد که از طعمش خوشم میآد، میگم یک کیلو بهم بده…
صدایی از طرف دیگه میآد: بدو بیا این ور بازار! دلم ضعف میره و همون موقع وقت ناهاره. یکی دیگه وسط بازار تجریش داره داد میزنه: بفرما بالا چلو کباب، جوجهکباب، قرمهسبزی! تو شیش و بشم که برم یا نرم 🙂
با درود
پادکست شما رو خیلی اتفاقی در پیشنهاد های کست پاکس دیدم و به نظرم جالب اومد و چند اپیزود پشت سر هم گوش دادم. میتونم بگم جدای از مطالب و محتوای ارائه شده، شیوهی سخن گفتن شما و مثال ها و اصطلاحاتی که به کار میبرین برام جذاب و جالب توجه بود. به قدری شیوا توضیح میدین که مطالب رو بیش از پیش شیرین میکنه.
سپاس فراوان از وقت و انرژیتون و سلیقهی خوبتون در انتخاب کتاب، مطالب و توضیحاتی که بیان می کنید. امیدوارم حالا حالاها پیاله می رو برامون سرشار نگه دارید.
پایدار باشید.
پایدار
سلام بر شما
خوشحالم از همپیاله شدنمان و متشکرم بابت طرح نظر و لطف
باسلام و سپاس فراوان
آیا شوپنهاور معتقده که شخصیت تا پایان عمر ثابته؟ اگه اینطوره پس تجربه نمیتونه من جدیدی رو به وجود بباره
درست میگم؟
سلام بر شما
چه تعریفی از «ثبات شخصیت» و «من جدید» دارید. قبل از اینکه به شکار پاسخ شوپنهاور بریم باید تور سوالمون رو محکم ببافیم
حسام جان ممنون از اينكه جرعه جرعه به تجربه هاي خوب زيسته ما اضافه ميكني ، البته يه سوال براي من ايجاد شده كه تخيلات هم نوعي تجربه هستن؟ يعني اينكه شايد من به موضوعي تخيلي فكر كنم آيا الزاما تجربه اون رو داشتم؟و اينكه آيا امكان داره كه ما تجربه رو از جاي ديگه با خودمون داشته باشيم؟
ممنون
سلام
آیا میتونید تخیلی داشته باشید که اجزاء اون حاصل از تجربیاتتون نباشه؟
سلام. جسارتاً بله! من تصور می کنم خلاقیت و ابتکار یعنی شکل گیری آنچه که قبلا فرد نداشته است! اینکه میگوییم به فرد نقاش یا موزیسین الهام می شود در واقع منظور ما این است که یکباره در ذهن او اتصالات جدیدی بین نورونها (ما سوای اتصالات قبلی) پدید آمده است و او را قادر ساخته است چیزی بیافریند. البته من متخصص مغز و اعصاب نیستم و صرفا بر اساس اطلاعات عمومی خود نظرم رو مطرح کردم. ممنون میشم در این مورد توضیح بدین.
درود بر شما،
آیا تمام این مباحث رو نمیشه با مباحث بیولوژیک مغز توضیح داد؟ با پایه قرار دادن نحوۀ اتصال نورون های مغزی و نحوۀ شکل گیری افکار و حتی تجربه های جدیدی که قبلاً فرد ممکنه حتی تجربه نکرده باشه! یک مسالۀ ریاضی را در نظر بگیرید که فرد مشابه آن را قبلاً ندیده است ولی بر اساس آموخته ها و تجارب قبلی خود، دست به خلاقیت می زند! یعنی اتصالات جدیدی بین نورونهای مغز شکل می گیرد که لزوماً مبتنی بر تجارب گذشته نیست و این خلاقیت می شود بخشی از وجود فرد. یا خواب را در نظر بگیرید: ذهن فرد به صورت اتفاقی و با بکارگیری مکانها و زمان های مختلف دست به ابتکار می زند و محیط و فضای جدیدی را در خواب تجربه می کند بدون آنکه به صورت حضوری آن فضا را قبلا تجربه کرده باشد!
پس بنظر من حقیر، لزومی ندارد تمامی داشته هایمان و آن چیزی که جزئی از من است قبلاً تجربه شده باشد بلکه ممکن است تجارب و اتفاقات جدید در ذهن شکل بگیرد بدون آن که آن شیء یا مفهوم را فرد قبلا حس کرده باشد. البته امیدوارم در برداشتم از حرفهای شیرین شما دچار اشتباه نشده باشم.
سلام بسیار عالی و لذت بخش و جرعه هایی گوارا با کلامی دلنشین واقعا متشکرم
در باب من حاصل تجربیات موافق هستم ،من حاصل چیزهایی هستم که دیدم شنیدم و لمس کردم
ولی چه می شود که به تمام تجربیاتت و یا من درونت شک کنی ،فکر می کنم جهنم همانجاست
اجازه بدید در این باره که ما همان همهی تحربیاتمون به شکل یک کل منسجم و پویا و مدام در حال تغییر هستیم، باهاتون موافق نباشم
ما این کل منسجم پویا, که همچون یک ابر مدام در حال تغییر شکل هست, نیستیم
ما این روان پویا را داریم
و من ناظر آنم چون میتوانم آن روان را مشاهده کنم پس نمیتوانم با آن یکی باشم
همانطور که چون میتوانم میز را ببینم پس من میز نیستم
و چون میتوانم فرآیند های روان را همچون تفکر، حافظه استدلال را از منظر تماشاچی بدون مداخله نگاه کنم من مظروف آنها هستم و آنها محتویات من
نقد قابل تاملی است. متشکرم
و برای اینکه متوجه شویم ما همان تجربه نیستیم لازمه کمی تامل کنیم که در تمام سیر زندگی مان با وجود تجربیات مختلف و روند پخته شدن روان ، یک تجربه کنندهی بی نام و نشانِ همیشه ثابت، بوده
وه چه بی رنگ و بی نشان که منم
سلام ممنون بابت جرعه های ناب
قدم میزنم و بند کفشم روز نگاه میکنم، سرم رو بالا میارم و میبینم که در تربار بزرگی هستم ک مردی با سیبیل نازکش و کلاه به سرش داد میرنه پرتقال ۴… پسرک مغازه ای نداره و بساط کرده و کاپشنی سبز به تن داره .
پس تو زمستونیم و هوا هم مطلوبه شایدم پاییز اما میدونم هوای گرمی نیست.
کاشی های مغازه داره سیبیلو سفیده و زمینش پر از پوست پیاز و برگ نارنگی ……
درود بر شما
بسیار سپاسگزارم بابت تمام این سال ها که سبب شدید ما زندگی را عمیق تر مشاهده کنیم.
جناب ایپکچی نازنین شما در اواسط جرعه ی ۸ فرمودید ، زندگی رو بر مبنای شاخص ((نموو))تعریف می کنید و بر همین مبنا زندگی را رشد و زنده را موجوداتی چون انسان و حیوان و گیاه فرمودید.
اما حتی در کوارک ها هم واکنش هایی رخ می دهد و این سبب رخداد هایی در (به طور مثال الکترون ها) و پدیده هایی در ذرات می شود .
که بر مبنای باور ذهنی شخص من هر چیز که در اثر واکنشی قرار بگیرد دسخوش تغییر است و تغییر یعنی بودن و زیستن.
پس در این هستی همه چیز را می توان زنده دانست .
و در باره ی حس داشتن که فرمودید، مدتیست که صحبت بر ارتئاشاتی از گیاهان و واکنش آنها نسبت به آسیب هاست و همینطور ما دانش عمیقی من باب تمام عناصر هستی نداریم و نمی توان به طور دقیق ادعایی بر بی حس بودن آنها داشت و ما چطور با این همه غرق بودن در ناآگاهی از جزع جزع هستی قدرت خرد و اندیشه رو می توانیم از دیگر موجودات مستثنی بدانیم؟