جرعه 5: اضطرار به گفتگو
سلام همپیالههای من، وقتتون بخیر باشه. امیدوارم که تندرست باشید، جانتون سلامت باشه، خِردتون پربار. الان که این دقایق رو ضبط و با شما گفتگو میکنم، نهم فروردین ماه سالِ صفر است و جرعۀ پنجم می رو تقدیمتون میکنم. چند روز قبل با خودم فکر میکردم کسایی که از الان به بعد متولد میشن، چند سال دیگه قد و بالا میگیرن، با تعجب به من و شما میگن که واقعا شما متولد هزار و سیصد و فلان هستید؟! چون واسۀ هزار و چهارصدیا، ما قرن قبلی محسوب میشیم. خلاصه همه قدیمیا، همه پیرزن پیرمردای آینده، خوش نوش جان کنید جرعۀ پنجم رو؛ که زمان کوتاهه.
دوس داری ادامه مطلب رو بخونی؟ روی کلید عضویت اون بالا کلیک کن و عضو شو! منتظرتیم!
سلام استاد، هم پیاله ای، ساقی یا همان آقای ایپکچی
اولا ممنون لذت بردم و یاد گرفتم
دوما چرا از همون کلمه ادراک استفاده نمی کنید؟ ادراک به جای تصور که شمل همه حواس میشه، متاثر از تجربیات پیشین ما هست و برای هر کس منحصر به فرد است. به نظر من جایگزین خوبی میتونه باشه مگر اینکه من کامل منظور شما رو از تصور نفهمیده باشم.
سوما بعد از این جرعه دارم فکر میکنم چقدر دوست دارم و نیاز دارم به جای روان درمانی و مشاوره آدم ها در جلسات مشاوره، ساکت بشینم و حرف هاشون رو و تجربیاتشون رو بشنوم…
و یک ابهام: من هنوز قانع نشدم که واقعا تفاوت ادراک یا تصورات آدم ها به اندازه تفاوت قوه شنوایی و بینایی و لامسه است! حس میکنم همون تنظیمات کارخانه ما با هم شباهت های اساسی ای ایجاد کرده و اطلاعات مهمی به ما میده. همون هایی که روانشناسی یا دین یا بسیاری از مکاتب رو اون دست گذاشتند و در می و انسانک خیلی بهش نمی پردازید
با گوش دادن به این جرعه این سخن از پاسکال مدام در سرم تکرار شد ،
«نگریستن کوری و تیره بختی انسان ، دیدن اینکه سرتاسر جهان لال وگنگ است وانسان بدون هیچ نوری، گویی سرگردان، دراین گوشه از کیهان به حال خویش وانهاده شده ، بی آنکه بداند چ کس او را اینجا آورده واز چ رو اینجاست..عاجز از هرگونه دانشی،
با گرگ صفتان هم پیاله نوش کنیم؟!
نکند آدم و حوا شویم در چنگال شیطان؟!…
حسام عزیز
به رسم ادب که گفته بودید، گفتم که در سایت چرخی زدم 🌱
مِی رو با گوش جان، گوش سپردم و به شرط حیات ادامه میدم.
فعلا از فضای سادهی گرافیکی سایت لذتِ بصری بردم تا در ادامه اگر سوالی بود بپرسم.
محبت کردید و خوش آمدید
درود بر شما
بسیار می آموزم از شما و لذت میبرم از دقت نظر شما.
اما گاهی این دقت نظر تبدیل به وسواس میشه و اندکی کمالگرایی منفی در بیانات شما لمس میشه که البته برای من همون هم درسهای زیادی رو القا میکنه.
قطعا که ادراکات ما و دنیایی که هر کدام تجربه میکنیم با هم متفاوته و برای درک همدیگر نیاز به همنشینی و گف ت و شنود هست.
برای شما سلامتی و شادکامی آرزو میکنم
سلام / قدردان همراهی شما هستم
جمع «کمال»گرایی و «منفی» رو به روشنی نفهمیدم
اگر توضیح بیشتری بفرمایید ممنون میشم
بسیار متشکرم
سلام و احترام
من با فرمایش شما در رابطه با امکان بازآفرینی تجارب به کمک کلمات در فردی دیگر موافقم اما باز هم به دلیل تفاوت های ژنتیکی انسان ها و تجارب و پیشینه متفاوتی که دارند، به نظرم این بازآفرینی بسیار غیردقیق و همراه با ادارکات متفاوت از انچه گوینده داشته است همراه خواهد بود.
* کلمه بازآفرینی تجربه را به جای انتقال تجربه پیشنهاد میکنم.
سلام و عرض ادب
بله «بازآفرینی» دقیقتر از انتقال است. متشکرم
وقتی از کلمه بازآفرینی استفاده کنیم اصولاً بضاعت آفریدگار در تجربه موثر خواهد بود و مواردی که شما فرمودید هم معنا پیدا میکنه. تجارب قبلی، تفاوتهای ژنتیکی و… بضاعت آفریدگار را تشکیل میدهد
متشکرم
سلام و احترام مجدد
من قصد دارم در رابطه با انتقال تجربه واژه های جدیدی رو پیشنهاد بدم.
هرچند قبلا به بازآفرینی تجربه اشاره کردم و این عبارت از انتقال تجربه صحیح تر به نطر می رسه اما باز هم به دقت، معنای مورد نظر رو منتقل نمی کنه چون وقتی ما کلمهای رو به قصد یادآوری تجربهای در ذهن مخاطب به کار میبریم اون تجربه رو نمیآفرینیم که کلمه بازآفرینی درست باشه بلکه اون تجربه سابقا وجود داشته است. بنابراین عبارت “فراخوانی تجربه” یا “برانگیختن تجربه” رو پیشنهاد میدم.
به علاوه در رابطه با مثال فرد نابینا که مطرح شد میتوان تجربهای را در ذهن فردی که هرگز آن موقعیت را تجربه نکرده ایجاد کرد پیشنهاد عبارت “ایجاد تجربه بَدَلی” رو میدم به این معنا که فرد، مستقیما واقعه ای را تجربه نکرده و به صورت بَدَلی و از طریق غیرمستقیم آن را کسب کرده که حتما آغشته به ادراکات گوینده بوده است و با تجربه حقیقی تفاوت دارد.
سلام و درود بر ساقی ما سرمستان،
حقیقت چگونه چیزی است ؟ ایستا و منتظردیده شدن و یا پوینده و در گریز؟ و اگر دومی درست باشد چه؟ آیا گفتگوی هایمان بی آوازمی شوند، از جنس آواز پروانه ای که قرار است از ملاقات با شمع برگردد و خبری برای ما بیاورد؟!
سلام و اوقات بخیر
آقای ایپکچی به نظر من هرچیزی که در رابطه با گفت و گو فرمودید درسته، اما مهم تر از گفتن، شنیدنه. اونقدر که ما آدمها در گفتن تبحر داریم، در شنیدن مبتدی هم نیستیم!
بهتره بگیم ما به گفت و شنود نیازمندیم! چون گفت و گو همون کار بیهوده ای هست که خیلی وقت ها انجام میدیم. من میگم، تو هم میگی، و باز من میگم و تو هم میگی. اما شنیدنی در کار نیست و اتفاق مثبتی نمی افته!
من به شخصه خیلی تمرین کردم که در شرایط مختلف حرفم رو بزنم، اما خیلی وقت ها بعد از این که انتقادی کردم، نظرم رو گفتم و…، طاقت شنیدن نظر طرف مقابل رو نداشتم!
خیلی احساس عجز میکنم
کاش راه حلی پیدا کنم برای این عجز…
سلام و ارادت
اول تشکر صمیمانه از شما بابت این جرعهها و میزبانی بی مزد و منت
دوم سوالی دارم در مورد همون ابهامی که خودتون اشاره کردین. گزارهها رو پشت سر هم میارم و اگر نقصی در فهم من راهنمایی کنین.
۱- در اپیزود ۴ گفتید تصویرهای ذهنی و تجربیات ما از طریق کلمات قابل انتقال به غیر نیستند.
۲- تو اپیزود ۵ گفتید برای دستیابی به تصویر کاملتر باید از تجربیات دیگران استفاده کنیم.
۳- برای توضیح تناقض دو گزاره بالا، مثال فرد نابینا و توصیف منظره رو شرح دادید.
تو این مثال گفتید علاوه بر سعی در توضیح منظره، از حسهای دیگه هم کمک میگیریم تا بتونیم تصویر شبیهتری به تجربه خودمون برای فرد نابینا ایجاد کنیم در حالی که تو همین اپیزود صحبت از مقید بودن ما به زمان و مکان کردید، یعنی ما نمیتونیم برای پی بردن به تجربیات فردی در زمان و مکانی دیگه، از ابزاری به غیر از کلام استفاده کنیم که این رو هم تو اپیزود ۴ گفتین امکان پذیر نیست. آیا نکتهای رو من متوجه نشدم یا تناقض همچنان وجود داره؟
در ادامه از مثال فرد نابینا استفاده کردین و گفتین ما نسبت به دنیای بقیه (بقیه دنیا بجز خودمون) نابینا هستیم و چارهای نداریم جز گفتگو. جدا از اینکه متوجه نشدم چطور از مثال فرد نابینا به لزوم گفتگو رسیدین و اینکه گفتگو مگر ابزاری جز کلام داره (که همون ایراد قبلی بهش وارده)، آیا اساسا گفتگو با توجه به مقید بودن ما به زمان و مکان، همیشه امکان پذیره؟
ببخشید طولانی شد.
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست