سلام بر شما، وقتتان به خیر. جرعه دوم از می را در ابتدای سال صفر میشنوید. یعنی یکشنبه یکم فروردین ماه هزار و چهارصد. امیدوارم سالی خوب، پربار و سرشار از رضایتمندی را بسازید و فرضم این است شمایی که مستمع این دقایق هستید با شنیدن جرعه اول، میدانید که موضوع صحبت ما چیست.
همان طور که عرض کردم اطلاعات تکمیلیِ این جرعههایی که میشنوید در وبسایت می به نشانی mey.ir اضافه میشود و برای اینکه اختصار اپیزودها رعایت بشود از بازتکرار آنها پرهیز میکنم. صرفا از باب اشاره عرض میکنم که منابع اصلی می در خُم اول که پیرامون کتاب «در باب حکمت زندگی» نوشته آرتور شوپنهاور است در وبسایت منتشر شده. کافی است در عناوین سایت روی عنوان کتابنامه کلیک کنید و آنجا میتوانید صفحهای را ملاحظه کنید که در آن منبع اصلی و منابع فرعی با همه جزئیاتش خدمت شما معرفی شده. اما برویم و به جرعه دوم برسیم.
اول – ضرورت معناشناسی واژگان در رجوع به متون فلسفی
یکی از مباحث پایه و مبانی مطالعۀ متون فلسفی، مطالعۀ اندیشۀ دیگران یا ارائۀ اندیشه به دیگران، این است که به معنای واژگان دقت کنیم. این دقت در جایی اهمیت پیدا میکند که گوینده یا صاحب فکر و ایده، کلمه را در معنای عُرفی و متداولش استفاده نکند. یعنی اگر کلمهای را میگوید که این کلمه به گوش ما آشناست، معنایی غیرآشنا را از آن مراد دارد. برای اینکه این دقت رعایت شود بسیاری از صاحبان اندیشه،قبل از آنکه بخواهند واژهای را استفاده بکنند اعلام میکنند یا شاید صفحهها توضیح میدهند که آن واژه در معنای عرفی استفاده میشود یا اینکه به معنای اختصاصیای اشاره دارد. مثلا آرتور شوپنهاور از نویسندههایی است که عمدتا واژگان را در معنای عرفی استفاده کرده.
بهعنوان مثال در همین جستاری که ما پیرامونش صحبت خواهیم کرد ـ در باب حکمت زندگی ـ در سطر اول، عبارتی را مطرح میکند که خودش تأکید دارد غرضش از این عبارت معنای عمومی است. در ترجمه انگلیسی این اصطلاح، «common meaning»، «معنای عمومی» ترجمه شده. جناب مبشری در ترجمۀ عبارت به زبان فارسی، «معنای ذاتی» را انتخاب کرهاند و داخل کروشه آوردهاند «معنای متداول». که به نظر میآید عبارت معنای ذاتی، لااقل در ترجمه از زبان انگلیسی، لزومی نداشت و همان معنای متداول یا معنای عرفی، کفایت میکند. ذات معانی عبارتها خود قابل بحث است.
دوم – خاک افشانی در ابیات حافظ
اما آن چیزی که من در این جرعه میخواهم خدمت شما عرض کنم بحث درمورد متن کتاب نیست. میخواهم چهکار کنم؟ میخواهم واژهای به ادبیات می اضافه بکنم. یعنی از این پس بگویم که هرجا من این واژه را استفاده کردم معنای اختصاصیای را از آن در نظر دارم. و برای اینکه بتوانم معنا را توضیح بدهم یک شاهد مثال از غزلیات حافظ خدمت شما میگویم.
جناب حافظ غزلی دارد که مطلعش اینگونه است :
«اگر شراب خوری، جرعهای فشان بر خاک از آن گناه که نفعی رسد به غیر، چه باک»
مصرع دومش در باب فلسفه اخلاق خیلی بحث دارد اما من عرضم در باب مصرع اول است. رسمی بوده در قُدما، وقتی که چیزی را مینوشیدند، این جرعهای را که ته پیاله باقی مانده بود بر خاک میریختند. در حاشیه برخی نُسَخ هم اینجور توضیح داده و گفتهاند که حتی این رسمی که امروز ما بر سر مزار درگذشتههایمان رفته و بر روی خاک آبی میریزیم، به همان سنت قدیمی برمیگردد. جرعه افشاندن به خاک یک مرام بوده است. مرامِ باقیمانده گذاشتن برای دیگران و از قضا این مرام، مرام طبیعت و هستی است.
یعنی ما اطراف خودمان هم که نگاه میکنیم بساط جرعه بر خاک افشاندن برقرار است. از دریایی که جرعهافشانیاش بر آسمان میشود ابر، تا ابری که جرعهافشانیاش بر خاک میشود باران، خاکی که جرعهافشانیاش بر ریشه میشود سیراب کردنِ ریشه… و ادامه همین چرخه را ببینید تا سرانجام برسد به میوه. آن میوۀ نهایی را هم دوباره برای رویش بعدی بر خاک جرعهافشانی میکند. یعنی بساط حیات با این جرعهافشانیهای مکرر در جریان است. درواقع انگار این چیزی که ما به آن میگوییم حیات، یک چرخۀ منظم دمادم جرعهافشانی است. انگار حیات، «گوی»ی باشد که تمام اجزای هستی آن را دست به دست میکنند. هیچکس آن را در دست خودش نگه نمیدارد. هرکس نگهش دارد، پایان حیات است. زندهمانیشان بر این است که هرکس گوی را سریع به نفر بعدی برساند.
سوم- عوض اندیش نبودن هستی
حالا آیا این هستی در ازای این جرعهافشانی طلب معوّض دارد؟ یعنی این اتفاق در ازای گرفتن یک اجر و مزد میافتد؟ این جناب گاو در ازای برداشتن علف از صحرا اجرت پرداخت میکند؟ وقتی که علف را بلعید و در کارخانۀ هاضمۀ خودش تبدیل به کود کرد و دوباره به خاک برگرداند آیا آن را بهعنوان خدمات ارزش افزوده صورتحساب میکند؟ آیا اگر گنجشکی، حشره از لای پشم میش برمیدارد بهعنوان خدمات مراقبتهای پوستی، اجرت دریافت میکند؟
آنجایی که سهرابجانِ سپهری در شعر «صدای پای آب» میگوید: «من ندیدم بیدی سایهاش را بفروشد به زمین؛ رایگان میبخشد نارون شاخۀ خود را به کلاغ.» یعنی نه نارون اجارۀ شاخه از کلاغ میگیرد، نه کلاغ برای حشره برداشتن از تن نارون اجرتی صورتحساب میکند. پس مزاج هستی اینطور است که:
- اولا بقای خودش را در بر خاک انداختن میبیند.
- دوم اینکه همواره رایگانبخش است. عوض نمیخواهد.
چرخهای است که همه دارند برای بودنِ هم تلاش میکنند. حالا در این چرخۀ بزرگ طبیعت، گونۀ مختصری هم وجود دارد که من و توی آدمیم. به تأکید هم عرض میکنم که نه بر طبیعت بلکه «در طبیعت» گونهای هم وجود دارد که ماییم.
چهارم- باقیمانده ما چیست؟
حالا پرسش اینجاست که من و تویِ در طبیعت، باقیمانده و افکندهمان چیست؟ شاید حقیقتا وقت اندیشیدن به این سوال همین الانی باشد که در نقطۀ صفرِ سالیم.
آدمهای بسیار کمی هستند که این فرصت را داشتهاند که در سال صفر زندگی کنند و این سال صفر را برای خودشان نماد آغاز بگیرند. بگویند ما امروز در نقطۀ صفرِ بُرداریم. اگر فرض کنیم که اکنون ما در نقطۀ صفر بردار هستیم، بیایید برخلاف تربیت عمومیای که موفقیت هرکداممان را در میزان برداشتهایمان میبیند ـ یعنی انگار یک مسابقه است که هرکه زودتر و بیشتر بتواند از این طبیعت بکَند او برنده است ـ من عرض میکنم بیاییم بهجای رویکرد برداشتمحور، ماجرا را کاشتمحور ببینیم و این سوال را از خودمان بپرسیم: باقیماندۀ من چیست؟
در فهرست آرزوهایمان در دفتر آرزوها، در کنار چیزهایی که قرار است برداریم آیا چیزی را هم نوشتهایم که قرار باشد بگذاریم؟ آیا ما به مصرع اولی که حافظ میگوید وفا میکنیم که «اگر شراب خوری جرعهای فشان بر خاک»؟
پنجم – تعریف واژه برخاک در ادبیات پادکست مِی
با این مقدمه در جرعۀ دوم از می یک عبارت را با هم توافق میکنیم که این عبارت زایش می است. یعنی در معنای اختصاصیای استفاده میشود. ما جرعه به جرعه که در تأملاتمان پیش میرویم براساس مباحثی که مطرح میشود گزیدهبرداری میکنیم و این گزیدهها را برخاک میاندازیم. اگر به صفحۀ می مراجعه بفرمایید عنوانی وجود دارد به نام «برخاک». برخاکها گزیدههایی هستند که بهصورت بسیار فشرده و حداقلی یادداشت میشوند.
چند مزیت دارد. اولا اینکه از حاصل تفکرمان باقیماندهای بگذاریم تا دیگرانی که پس از ما خواهند رسید و به اینها خواهند اندیشید بدانند که ما چه مسیری را طی کردهایم. از درستهایمان استفاده بکنند؛ اشتباهاتمان را هم تکرار نکنند. پس این کار یک ثمر دارد برای دیگرانی که خواهند خواند و پس از ما به سیر این مباحث خواهند رسید. اما فایدهای هم برای خود ما خواهد داشت. آن هم اینکه مثل دانههای زنجیر، حلقه به حلقه به هم خواهیم انداخت تا سیر بحث و انسجام تفکرمان حفظ بشود.
در خوانش تألیفی، ماندهگیری در حین مطالعه ضرورت دارد. [خوانش تألیفی را در جرعۀ یک خدمت شما گفتم.] یکی از قوانین ضروری برای خوانش تألیفی این است که در حین مطالعه، عصارهگیری کنیم. همینطور در حین مطالعه مانده بگیریم، ذخیره کنیم. این ذخیرههاست که در نهایت آجر به آجر، برای ما فرصتی میسازد که خانهای تألیف کنیم.
و این جرعۀ دوم بود که شنیدید و نوش جان شما.
سلام وقتتون بخیر و سال نو مبارک🌿
متشکرم بابت می.
خوشحالم از زایش انسانک و همراهی بیشتر با شما
مثل همیشه عمیق و شیرین بود ضمنا اینکه متن کامل جرعه ها هم موجود هست خیلی تمرکزم رو بالاتر میبره. واقعا ممنونم
امیدوارم در جرعه های بعدی دوز آفرود سفر بیشتر باشه:)
منظورم ار دوز بالاتر آفرود این است که حس می کنم این مسیر برای شما ترکیب آنرود و آفرود است برای من آنرود خالص!
تصور من این بود که در این مسیر از من شنونده خواسته می شود که کتابی بخوانم یا پاسخی بنویسم
نمی دانم شاید تصور من گزاف بود یا الان برای قضاوت زود است ولی به هر حال این تصور برایم جذاب بود
سلام
امید دارم در ادامه مسیر برای حلقه محدودتری از مخاطبین که مشتاق کار علمی باشند، تجربیات جدید ایجاد بشه اما نیاز هست که از مرحله طرح مطلب بگذریم و وارد در محتوا بشیم
.
و البته نکته مهمتر اینکه، مطالعه آفرود رو من و شما برای خودمون باید تدارک ببینیم و اگر کسی برای ما چنین مطالعهای طراحی کنه دیگه آفرود محسوب نخواهد شد
درست میگید…
ممنون از پاسخگوییتون
سلام
افسوس كه آنچه برده ام باختنی است..
بشناخته ها تمام نشناختنی است…
برداشته ام هر آنچه بايد بگذاشت…
بگذاشته ام هر آنچه برداشتنی است…
کاش لیستی از برخاک فشانده ها داشتیم و میدانستیم چه از ما باید باقی بماند . راستی جرعه ما چیست؟ نکند ما بد باشیم و جرعه امان هم
سلام و سپاس بابت برخاکهایتان . انگار از هرمونتیک که علم صحیح برداشت متن می باشد می خواهید به مرام برخاک افشانی مِی خوارگی که سخاوت کاشت می باشد برسید . امیدوارم انباشت این محصول ، آذوقه ای مغذّی باشد برای رهگذاری که از این مسیر می گذرد !
سلام بر شما
با شما همامیدم
نه از این باب که برخاکها تحفه قابلی است. بلکه به این امید که گاهی خطای ِمن، مقدمه صحیح ِنسل ِبعد است
چنانکه نقص ِهیوم اول ِکمال ِکانت بود و …
🌹
ممکنه این تمایل به بر خاک ریختن و باقیمانده داشتن ریشهش توی ترس از مرگ و میل به جاودانگی باشه؟ من که باقی نمیمونم؛ لااقل، چیزی از من باقی بمونه.