سلام بر شما، وقتتان به خیر. جرعه سوم از می را میشنوید.
خیلی متداول است و احتمالا شما هم در درسگفتارها یا در سر کلاسهای دانشگاهی این را ملاحظه کردهاید که در بررسی تفکر یک صاحب اندیشه، صحبت را از تاریخ و پیرامون زندگی او آغاز میکنند. من ملاحظهای دارم در این موضوع و به توضیحی که در جرعۀ مستقلی خدمت شما عرض خواهم کرد، بنا ندارم که از تاریخ زندگی آرتور شوپنهاور بگوبم. متقابلاً این روش هم روش صحیحی نیست که اندیشههای یک متفکر را جدای از تجربۀ زیستۀ او خواند و تعمق کرد.
با این توضیح قدم به قدم همینطور که پیش میرویم به فراخور موضوع صحبت و بهقدر ضرورت، از تاریخ و تجربیات زیستۀ آرتور شوپنهاور هم خواهم گفت؛ طبعاً به اندازهای که من دسترسی به منابع داشتهام و توانستهام مطالعه کنم.
الان ضرورت دارد که بدانیم آرتور شوپنهاور در چه مقطعی از سن و سالش، در چه تجربۀ زیستهای این کتاب را نوشته. شوپنهاور متولد سوم اسفندماه ۱۱۶۶ هجری شمسی است، یعنی سال ۱۷۸۸ میلادی. یک کتاب اصلی دارد که تمام نظام فلسفیاش را در آن کتاب ارائه کرده. البته که این کتاب دو ویراست دارد که فاصلۀ بین این دو ویراست، بیش از بیست و پنج سال است. مشخصات این کتاب را در کتابنامه سایت آوردهام که میتوانید در نشانی mey.ir ببینید.
کتابی است که تحت عنوان «جهان، همچون اراده و تصور» به فارسی ترجمه شده. در باب عنوان کتاب و این ترجمه هم عرض دارم که باشد به وقت خودش. غرض چیست؟ شوپنهاور این کتاب اصلی، این اثر اصلی را، در سن سیسالگی منتشر کرده. کتاب بسیار پیچیده، عمیق و البته با نثر ادیبانهای است. یعنی قلم آرتور شوپنهاور برخلاف قلم مارتین هایدگر، قلم پیچیدهای نیست.
هایدگر باید خودش با کتابش بیاید تا ما متوجه بشویم که دقیقا چه میگوید و به گمان من حتی قَدَرترین هایدگرشناسان هم نمیتوانند یقین داشته باشند که از این متن، توانستهاند به ذهن هایدگر برسند یا نه.
اما آرتور شوپنهاور، این طوری که ما از پژوهشگرهای این حوزه شنیدهایم، و از ترجمه متنش برمیآید [من ترجمۀ فارسی و انگلیسی کتابهای او را دیدهام] نشان میدهد که قلم رسایی دارد. با اینهمه، این کتاب ارزشمندی که در سن سیسالگی نوشته، مورد بیمهری واقع شد و چندان توجهی به آن نشد.
داستانهایی هست در این باب که این کتاب روی دست ناشرش هم باد کرده بود و بعدها بیشتر به آن اشاره میکنم. اما الان صحبتمان سر چیست؟
نزدیک سی سال از انتشار این کتاب میگذرد و آرتور شوپنهاور به انتشار بعضی از دیدگاههای فلسفی خودش در قالب چندین جستار اقدام میکند. این جستارها الان تحت عنوان «متعلقات و ملحقات» ترجمه شدهاند که مشخصات کتاب در کتابنامهمان هست. یکی از این جستارها آن چیزی است که مستقلاً تحت عنوان کتاب «در باب حکمت زندگی» ترجمه شده. نکتۀ عجیب اینجاست که این اثر، اثر پیچیدۀ فلسفیای نیست و خود آرتور شوپنهاور هم میگوید که این کتاب با نظام فلسفیای که در ذهن اوست فاصله دارد؛ اما همین جستارهایی که در دهۀ آخر زندگی شوپنهاور منتشر شد، تازه او را به شهرت رساند.
حالا موضوع ما چیست که به این ماجرا اشاره میکنیم؟ اینکه آن چیزی که شوپنهاور در این جستار آورده، عصارۀ عمر یک متفکر و یک فیلسوف است. یعنی سالیان سال زیسته؛ زندگی پرفراز و نشیبی داشته، پر از بحرانهای متنوع خانوادگی، اجتماعی و نظایر آن… با همۀ این فرازها و فرودها، رسیده به یک جمعبندی که آن را تحت عنوان حکمت زندگی منتشر کرده. پس تا به اینجا چه دریافتیم؟ اینکه این کتاب نه در جوانی شوپنهاور مثل اثر اصلیاش، بلکه در زمان پختگی کامل و در کهنسالی آرتور شوپنهاور به قلم آمده. این مقدمه را داشته باشید تا برویم به سراغ سطر اول این جستار.
جامعترین لغتنامۀ فارسی که در اختیار ماست زحمت جناب دهخداست. ایشان در مقابلِ «حکمت» نوشتهاند: دانایی، علم، دانش. بعد چندین نحوه از استعمالهای واژۀ حکمت را هم ذکر کردهاند. میرویم سراغ فرهنگ معین که نوشته: علم، دانش، راستی، درستی، کلام موافق حق. در فرهنگ جناب عمید هم نوشته شده: فلسفه، دلیل، علت، خرد، فرزانگی. بعد مثال آوردهاند که مثلاً حکمت اشراق نوعی از فلسفه است.
من اینجا میخواهم تمنایی کنم از شمایی که هم ذوق دارید، هم دغدغه دارید، چهبسا به دنبال یک پروژه مطالعاتی یا یک پروژه فکری فردی میگردید و آگاهی دارید از ادبیات و میخواهید خدمتی به زبان فارسی بکنید.
خدمت به زبان فارسی این نیست که آسانسور را بردارید بکنید بالابر، موبایل را بکنید تلفن همراه؛ که باز تلفنش فارسی نیست. اگر میخواهید به زبانی خدمت بکنید باید آن زبان، «زبان اندیشه» باشد. بشود در آن زبان تأمل و تفکر کرد. ما در سرزمینی زندگی میکنیم که بسیاری از متفکران و قُدمای ما، متون علمیشان را به عربی نوشتهاند. در دوره مدرن هم متجددان ما به غرب رفتهاند، علم آموختهاند، واژگان را از غرب آوردهاند، به زبان آنها اندیشیدهاند، سعی کردهاند که برای آنها معادل پیدا کنند و آن معادلها همینهایی است که الان داریم می خوانیم. این تقصیر مترجم نیست. wisdom را چه ترجمه کند جز حکمت؟
wisdom علم نیست، دانایی نیست، فلسفه نیست، آگاهی نیست. لغتنامههای ما عمدتا مترادفنامهاند که ما را بین کوچهپسکوچههای کلمات پاس میدهند. میرویم توی دانایی، میگوید حکمت؛ میرویم توی حکمت، میگوید دانایی. میرویم توی دانش، میگوید علم، میرویم توی علم، میگوید دانش. و مشخص نیست اگر همه این کلمات یک معنای ثابت دارند، خب قربان شکل قدمای ما، این چه کاری بوده این همه کلمه استفاده کنند؟ اگر دانش و حکمت و آگاهی و علم همهشان یکیاند خب یعنی ما سه تا حشو داریم. ح-ش-و. زائد داریم. یکیشان را استفاده کنیم. زمانی شما میتوانید زبانی را زبان خردورزی و تأمل عمیق کنید، که در پس هر کلمهاش چیزی را ببینید که در پشت کلمۀ دیگر، دیده نمیشود. حالا برویم گونۀ دیگری از لغتنامهنویسی را با هم تماشا کنیم.
حالا تشریف ببرید در دیکشنری کمبریج، کلمه wisdom را سرچ بکنید. w-i-s-d-o-m. ببینید اینجا چطور واژه را تعریف کرده. متن انگلیسیاش را میتوانید بروید و بخونید. من ترجمهای را که برداشت کردم خدمت شما عرض میکنم. میگوید wisdom یک قابلیت است. تواناییای که شما میتونید براساس آن، دانش به علاوۀ تجربه؛ یا بهتر است بگویم آگاهی بعلاوۀ تجربه -knowledge and experience- را در هم ادغام کنید. برای چه؟ برای اینکه بتوانید تصمیمی صحیح بگیرید و قضاوت درست داشته باشید. این را میگویند لغتنامه نوشتن. در برابر wisdom، ننوشته knowledge. یا ننوشته pholisophy، بهجای آن، کلمه را تعریف میکند، میگوید wisdom قابلیتی است که براساس آن، دو مؤلفه در کنار هم، به تو امکان تصمیمگیری میدهند. آن دو مولفه چیست؟ آگاهی بهعلاوه تجربه.
بهخاطر همین عرض میکنم شما این عمق را در متن فارسی نمیتوانید پیدا کنید و مشق من و شما این باشد که در این کلمه بیشتر تأمل کنیم.
نکتۀ مهمی را خدمتتان بگویم. این نکته چون اهمیت دارد احتمالا بعد از این هم زیاد یادآوریاش میکنم. ببینید رفقای من، می فضایی نیست که من کتابی را بخوانم و برداشتم را به شما بگویم؛ بگویم این هم چکیدهاش.
مثالی بزنم برایتان. فرض کنید در سالن سینما فیلمی را از نوشتن یک خط به شما نشان بدهند. یک ساعت، دوساعت… آیا شما خطاط میشوید؟ آیا من خطاط میشوم؟ نه. ما کی خطاط میشویم؟ وقتی که برویم ده دقیقه استاد سرمشق بدهد؛ ما صد دقیقه برای آن ده دقیقه تمرین کنیم. اگر بنا باشد که ما تماشاچیِ روایت یک کتاب باشیم، خیلی هم خوب است ولی کار ما نیست.
آن چیزی که میخواهیم در می تمرین کنیم این است که تفکر کنیم. الان به این رسیدیم که حکمت چیزی بهجز آگاهی است و یک افزونه دارد. حالا آن افزونه یعنی چه؟ میرویم به آن فکر میکنیم. چون این فکر کردن است که در ما حرکت ایجاد میکند. ادامۀ صحبت موکول باشد به جرعۀ چهارم.
سلام خیلی ممنون بابت این عمق و تداوم. درباره حکمت کمی جستجو کردم به اینها رسیدم:
حکمت:
علمی که انسان را از کار زشت باز می دارد
نهادن امور در جای خود. تعادل
قضاوت و داوری صحیح
علم همراه با عمل
شناخت بهترین چیز ها با برترین دانش ها: شناخت خدا
به نظر من در همه اینها تجربه ماخر بر آگاهی هست نه همراه اون
اما اگر بخواهم تلاش کنم تعریفی برای خودم بیارم اینه:
انجام کارها و قضاوت بر اساس آنچه فرد می داند درست است. سپس ارتقا آگاهی و تجربه بر اساس تلاش انجام شده پیشین و باز انجام بهترین کار و بهترین داوری و ویرایش دوباره اون ها و بهسازی آگاهی و تجربه و ادامه داستان تا بی نهایتی که هرگز به آن نخواهیم رسید و حضور در راه بی نهایت که شاید همان خدا باشد…
سلام
شاید این ایراد که لغتنامه های ما نیاز به تعمیق دارند درست باشد، اما از صحبت ها اینطور برداشت میشه که کلمه حکمت در زبان فارسی عمق کافی را ندارد و از پشتوانه معنایی کافی برخوردار نیست، که من با این مورد موافق نیستم.
اتفاقا حکمت و حکیم در زبان و فرهنگ فارسی دارای معنای مستقل از عالم و فیلسوف است. اگر معنای کلمه ای در فرهنگ لغت به درستی ذکر نشده باشد به معنای بیمعنایی کلمه نیست.
تشکر