جرعه 20: سطحی نگر
از جرعه بیستم وارد در فصل اول کتاب در باب حکمت زندگی به قلم آرتور شوپنهاور شده ایم. این جرعه شامل است بر توضیحی کوتاه از جایگاه ارسطو در نگاه شوپنهاور و تاملی در معنای سطحی نگری با توجه به مزایا و معایب آن. بله، حتی مزایا!
- متعلقات و ملحقات صفحه 22
- در باب حکمت زندگی صفحه 19
متن كامل جرعه بیستم: سطحی نگری
این می است که میشنوید. جرعهای از سلسله جستارکهای شفاهی با طعم حکمت زندگی که مهمان من حسام ایپکچی هستید.
سلام رفقای من، سلام هم پیالهها
امیدوارم تندرست باشید. جرعهی بیستم پادکست می رو با همدیگه همسفره ایم.
در پیالهی اول مقدمهی کتاب رو باهم خوندیم. مقدمهی کتاب حکمت زندگی در 19 جرعه تقدیم شد. جرعهی بیستم سرآغاز پیالهی دوم است.
امیدوارم که برای همدیگه مشوق باشیم. همدلی ایجاد بکنیم که بتونیم شمع حکمت رو در زندگیامون روشن نگه داریم.
دیدید نگه داشتن آتش وسط طوفان و بوران به شدت دشوار است، راه چیست؟ کومه ساختن. سر چوبها رو به هم نزدیک کنیم. ما اگه بتونیم در هماندیشی و همصحبتی کومه بشیم برای همدیگه حتما اون میون شعلهی حکمت رو هم گرم و روشن نگه میداریم.
دوس داری ادامه مطلب رو بخونی؟ روی کلید عضویت اون بالا کلیک کن و عضو شو! منتظرتیم!
برداشتم این بود که تجربه زیسته من در نقش آن ریشه ای است که تلاش های پراکنده مرا متمرکز کرده و به جواب می رساند.
به نظر من تجربه زیسته فقط شامل سوال نیست و بخشی از جواب را در بردارد. پس من هرگز فردی بدون سوگیری نخواهم بود و به دنبال روشن شدن ابعاد جوابی هستم که قبلا به بخشی از آن رسیده ام…
این تجربه زیسته چقدر قابل اتکاست؟! ممکن است مرا به بیراهه ببرد؟!
سلام ،
کاملا موافقم ، سطحی دانستن و باور به کامل بودن ، نادانی پنهانه ….
سلام
فکر میکنم مشکل اصلی من این باشه که سوال خودمو پیدا نکردم و تو این راه سوالای خیلیا رو هم رد کردم و واسه همین دچار سطحی نگری و پراکندگی م،
فکر میکنم من چند مرحله از همه دوستان هم پیاله ای عقبترم و معتقدم شاید بزرگترین اتفاق زندگی هرکسی پیدا کردن سوالش باشه
با سلام
در مورد سطحی نگری و بعد اشراف کامل بر نظرات و دیدگاهها من دچار یک دوگانگی شدم، ینی برداشت شخصی ام اینه که انگار در ابتدا نیازه که نوعی از سطحی نگری بر مطالعات مون حاکم باشه که بتونیم طیف وسیعی از دیدگاهها رو هر چند سطحی بهش اشراف پیدا کنیم و بعد در مورد سئوالی که داریم دنبال جوابش میگردیم سعی کنیم به عمق حرکت کنیم، چون حس می کنم اگر از همون ابتدا ما سعی کنیم عمیق پیش بریم ممکنه گرفته کوته فکری و دگم اندیشی بشیم چون قاعدتا مدت زمان زیادی رو صرف کردیم که یک اندیشه یک دیدگاه یک خط فکری رو دنبال کنیم و درش عمیق بشیم و از اندیشه ها و تفکرات دیگه غفلت کردیم در این حالت و با توجه به اینکه عمر ما محدوده قاعدتا نمی تونیم حتی در این 60-70 سال در تمام اندیشه ها و تفکرات و راههای موجود به عمق برسیم
توی این اپیزود گفتید که ارسطو شاگرد افلاطون!!
که دقیقا برعکس گفتید.
خب بزرگوار، یه سرچ ساده بزنید همون اولین لینک در حد ویکپدیا هم تامل کنید مساله حل میشه
🙂
با سلام/از این اپیزود ، متن رو نمیزارید تو ی سایت؟ یا من دسترسی ندارم؟
سلام بر شما
متن بعضی از اپیزودها پیاده نشده هنوز
پیش ما کسی یک بار مسلمان نتوان شدن؛ مسلمان می شود و کافر می شود و باز مسلمان می شود و هر باری از او چیزی بیرون می آید تا آن وقت که کامل شود.
شمس تبریزی
حسام عزیز
بنظرم برخی اوقات مساله مند شدن از خواندن کتاب و تفحص زاییده میشه. اینکه بگیم پراکنده خوانی آجرهایی است که ازش ساختمانی ساخته نمیشه، اشتباه نیست ولی شاید کندن یک پی باشه برای ایجاد یک سازه.
خود من با رواق و می و انسانک مساله مند شدم. آخه اگر روزمره بریم جلو که رفتیم و میرسیم به تهش….باید یک اتفاقی بیفته ، یک چیزی خوانده بشه، یک نفر بیاد یک سیلی در گوشمون بزنه تا برق از چشمموون بپره….اون سیلی یک کتاب خوبه یا یک جرعه ناب، یا یک نقش نقش زیبا، یا یک سوال یا ….
آقا شما در یکی از جرعه ها پرسیدی که آیا زندگی فی نفسه ارزشمند است؟ یا باید ما چیزی به آن بیفزاییم یا تغییری ایجاد کنیم تا ارزشمند شود؟ خوب همین سوال از دیروز منو سرگشته کرده …دیوونه شدم…دارم میگردم ببینم چرا این سوال برای من ایجاد نشده و حالا که یکی اومده پرسیده، خوب جوابش چیه.
آقای شما در مورد کلمه عمر فرمودی، رفتم وقت گذاشتم ببینم چی ساختم؟ خودش شد یک موضوع. خودش شد یک مساله در زندگی..اصلا شاید از کارم بیکار شم برم دنبال عمرم.
پس پراکنده شنیدن و خوندن میتونه کارکنه
به نظرم سطحی نگری یک اصل مهمه.
شروع راه عمیق دیدن و پیدا کردن سوال.
فکر میکنم که شاید غایت زندگی نه پیدا کردن جواب بلکه پیدا کردن سوال کلیدی باشه
البته برای من که این گونه هست
اگه یک روز مانده به پایان زندگی متوجه بشم سوال اصلی من چیه …زندگیم موفق بوده
ضمن اینکه بیشمار موضوع عمیق وجود داره که سطحی از هر کدوم از این موضوع ها ما رو ارضا میکنه
مثلا راجبه ستاره شناسی دغدغه ام یک چیز هست در تربیت فرزند یک چیز .تکنولوژی یک چیز و…
شاید برای من دانستن ماهیت سیاه چاله غایت سوالم باشه ولی برای کس دیگه شروع کنجکاویش.
میخوام بگم که با ما موضوعات خیلی متعددی در زندگی مواجه هستیم و فرصت عمیق شدن رو در همه اش نداریم
حتی درک موضوع فلسفه اینقدر گسترده هست که به عمر ما کفاف نمیده که از کلش سر در بیاریم.
پس سطحی نگری خیلی کمک میکنه
یک ایرادی هم به عمیق نگری وارده و اون اینه که از موضوعات لازم دیگه غافل میشیم
زندگی اکثر بزرگان رو اگه نگاه کنیم دارای نقصهای واضحی هستند
زندگی های غیر معمولی دارند. حالا اگه نخواهیم راجبه غیر معمول چیست بحث کنیم
به نظرم میاد اکثر ما یک زندگی متعادل همه جانبه رو بیشتر ترجیه میدیم
تا زندگی یک بعدی خیلی خاص و خیلی عمیق
قبول یا انکار سریع جایز نیست مسئله اینست
عمیق بودن تا کجا لازمه
تفکر در باب هر موضوعی با توجه به محدودیت های انسان مارو کجا می بره
همه این تلاش ها و تفکر عمیق برای رسیدن به چی هست کشف حقیقت؟
مگه حقیقت وجود داره با همه این ضد و نقیض های پیرامونمون یا شاید اگه هست انقدر تلخه که ندونی بهتره
اصلن کشف حقیقت چه کمکی می کنه