جرعه 54: میل معقول (1)
در این جرعه، از جمله کوتاه شوپنهاور آغاز میکنیم؛ که جرقهایست تا ما را به دل پرسشی کهن ببرد: آیا میل میتواند معقول باشد؟ ردّ این پرسش را با ارسطو میگیریم؛ در سرزمین سهگانهٔ میل او. به اسپینوزا میرویم؛ جایی که «کناتوس» میتپد. و سرانجام، در کنار هیوم میایستیم؛ فیلسوفی که بیپروا میگوید عقل جز خدمتگزار میل نیست و فرمان را از او میگیرد. این جرعه تنها مقدمهایست بر بحث «میل معقول» که ادامه خواهد داشت.
متن کامل جرعه پنجاه و چهارم: میل معقول (قسمت یک)
یه جمله بسیار ساده و کوتاه رو از آرتور شوپنهاور براتون نقلقول میکنم، لطفاً بشنوید. شوپنهاور میگه که «تعیین مرز آرزوهای عاقلانه، اگر برای ما ناممکن نباشد، آسان نیست.» کجا این جمله رو داره میگه؟ در ابتدای پاراگراف دوم از فصل سوم کتاب در باب حکمت زندگی. روخوانی این جمله چند ثانیه بیشتر زمان نمیبره؛ چند تا کلمه کوتاه و ساده پشت سر هم چیده شده. اما از شما چه پنهان که همین جمله ساده برای من سرآغاز مسئله بلند و بالایی بود. ترکیبی در این جمله بود که نمیتونستم نسبتهای اون رو با هم در ذهنم کوک کنم. اون ترکیب چی بود؟ «آرزوهای عاقلانه». پرسش اینه: آیا آرزو باید عاقلانه باشه؟ عقل و آرزو چه نسبتی با هم دارن؟ اگر آرزو رو کمی تغییر بدم و حرکتش بدم و برسم به «میل»، آنچه که من میل میکنم، اون وقت «میل معقول» یعنی چی؟ شما اینجوری در نظر بگیرید که گویی در سرزمین وجود من دو تا حاکم هست: یکی عقله، یکی میله. اینا کدومشون باید وزیر دیگری باشه؟ آیا با هم اصلاً میتونن صلح بکنن یا نه؟ تونستم دغدغه رو برسونم خدمت شما؟
این پرسش رو میخوام در چند جرعه متوالی پی بگیرم و سؤالم رو از متفکرین قبل از شوپنهاور، همدوره شوپنهاور و بعد از شوپنهاور بپرسم. اگر این سرفصل برای شما هم حائز اهمیت هست، در این جرعه و دو جرعه بعدش همراه من باشید و بشنوید.
مِی میشنوید مجموعه جستارکهایی با طعم حکمت زندگی که جرعهجرعه مهمان من، حسام ایپکچی، هستید. همپیاله من! سلام بر شما. جرعه پنجاه و چهارم از پادکست «مِی» رو میشنوید.
ما وارد شدیم به فصل سوم از کتاب در باب حکمت زندگی به قلم آرتور شوپنهاور. تو جرعههای قبل، نقلقولی از اپیکور داشتم و سهگانه نیاز رو از زبان او گفتم، نسبت فکری اپیکور و شوپنهاور رو با هم خیلی مختصر مرور کردیم و خلاصه از پاراگراف اول فصل سوم کتاب در باب حکمت زندگی عبور کردیم. به محض ورود به پاراگراف دوم با این جمله آتشین روبهرو شدیم که در پیشدرآمد جرعه خدمت شما روخوانی کردم. مسئلهمون نسبت بین میل و عقل هست. من قصد دارم در جرعه حاضر، اندیشمندانی پیش از شوپنهاور رو بررسی بکنم. اما قبل از اینکه نام ببرم و منابع رو معرفی بکنم، یه تذکر مهم رو خدمت شما باید بگم: موضوع عقل و میل و این دوگانه به قدری حائز اهمیته و قرنها مطالعه و تفکر توسط صاحبان اندیشه روش صورت گرفته که اصلاً قابل خلاصهسازی در چند اپیزود نیست. میتونه موضوع کورسهای بسیار عمیق باشه، موضوع چندین مقاله باشه، موضوع کتاب باشه، و من اصلاً چنین ادعایی ندارم که ظرف این گفتوگو یا مختصر میتونم تعیین تکلیفی بکنم و چنین جایگاهی هم برای خودم قائل نیستم. اما سعیم بر اینه که در دقیقههای پیشرو یک سیر مطالعاتی برای خودم و شما استخراج کنم.
چنانکه اگر کسی خواست تعمق بیشتری در نسبت میل و عقل داشته باشه، تا حدی راهش روشن شده باشه. خب، با این دغدغه، در جرعه حاضر که جرعه ۵۴ام هست، از بین مجموعه متفکرین پیش از شوپنهاور ۳ نفر رو انتخاب کردم که بهشون اشاره داشته باشم: اولی ارسطو هست، بعد اسپینوزا و بعد از او هم هیوم. خوشبختانه آثار اصلی این سه متفکر و منابعی که من میخوام بهش استناد کنم، هر سه به زبان فارسی ترجمه شده و در دسترس شما هست. من ابتدا منابع رو خدمت شما معرفی میکنم و بعد وارد میشم در متن اپیزود. دیدگاه ارسطو رو از کتاب اخلاق نیکوماخوس نقلقول میکنم. ارجاع دقیقشو موکول میکنم به زمانی که وارد شدم در گفتوگو. ولی در کلیاتش این رو لازمه عرض بکنم خدمت شما: شما وقتی که مراجعه بفرمایید و بخواید مجموعه آثار ارسطو رو خریداری بکنید، معمولاً در سه مجلد خدمت شما این محتوا ارائه میشه: یک جلدش در مورد طبیعت هست یا فیزیک، یک جلدش در مورد مابعدالطبیعه هست یا متافیزیک، و دیگریش در مورد اخلاق هست که با عنوان اخلاق نیکوماخوس به دست شما میرسه.
ویژگی این مجموعه آثار در اینه که سخنهای ارسطو توسط خودش کتابت نشده تا به شکل یک مجلد مستقل دربیاد، بلکه بعد از او کسانی اندیشههای ارسطو رو تصنیف کردند. حتی نامگذاری و تقسیمبندی به «فیزیک» و «متافیزیک» از ارسطو نیست و نامگذاری مصنِّفَه است.
از جمله بخش «اخلاق» که موضوع صحبت امروز ما هست یا کمی بهش اشاره خواهیم داشت، توسط فردی به نام نیکوماخوس تصنیف شده و لااقل منتسب به او هست. حالا اینکه نیکوماخوس چه نسبتی داره با ارسطو، این دیگه تو مقدمه کتاب میتونید مطالعه بکنید. بنابراین هرگاه شنیدید «اخلاق نیکوماخوس» یعنی همین اخلاق ارسطو.
و بالعکس، در مورد اخلاق اسپینوزا هم کتابی به نسبت مختصر اما بسیار دقیق و قابل فکریه. این کتاب هم به فارسی ترجمه شده. من توصیه و تأکیدی ندارم که هر کتاب رو از کدوم مترجم بگیرید و از کدوم انتشارات تهیه کنید؛ اینا دیگه زحمت پویش و تحقیقش با خودتون. اما من مجلداتی که استفاده میکنم رو در بخش منابع وبسایت mey.ir میارم. هر منبعی که در پادکست «مِی» مورد بهرهبرداری قرار دادم، اونجا معرفی کردم.
از جمله منابع رو هم اونجا اضافه میکنم: کتاب اخلاق اسپینوزا که به واقع گویی که کتاب هستیشناسی اسپینوزاست، یعنی این کتاب به قدری چیدمان منضبط، دقیق و مباحث اصولی و فراگیر داره که با فهم عرفی ما از اخلاق سازگار نیست. اینجوری نیست که شما یک پندنامه بخونید یا مثلاً فرض بفرمایید یک مناجاتنامهای مثل مناجاتنامه خواجه عبدالله بخونید.
اینطور نیست؛ شما با یک متن بسیار دقیق فلسفی روبهرو هستید که نحوه تعریف مقدمات، فرضها، قضایا و برهانها کم از مسئلهپردازیهای دقیق ریاضی نداره. این کتاب هم به فارسی ترجمه شده و من بهش استناد میکنم.
اما منبعی دیگر، رساله در طبیعت آدمی است. این رساله رو هیوم نوشته، در دو جلد، و به زبان فارسی هم ترجمه شده. این هم بسیار منبع حائز اهمیت و مهمیه. من به قدر نیاز و مجال این جرعه، سری به او خواهم زد و نقلقولی خدمت شما تقدیم میکنم.
این بخش، معرفی و مقدمات بود.
اما وارد شیم در متن جرعه: ما باید پرهیز داشته باشیم از اینکه دانش رو به «ظلفیرگیره» بزنیم، بگیم فیزیک یعنی فلانی، شیمی یعنی فلانی، فلسفه یعنی فلانی.
اما بعضی از شخصیتها به قدری اثرگذار و مهم هستن که میشه در موردشون چنین گفت که اگر اینها نبودند، وضعیت کنونی دانشی که الان ما میبینیم، نبود.
از جمله این شخصیتها از طایفه ارسطوست؛ نه فقط نسبت به یک گرایش، بلکه کلیت علوم انسانی رو گویی بنا گذاشته. این ساختار و تشکیلاتی که بنا شده، گویی روی دوش اندیشههای ارسطو ایستاده. ارسطو متأثره از استادی مثل افلاطون، افلاطون متأثره از اندیشمندی مثل سقراط. اما اینجا مسئلهمون انضباطبخشی و ایجاد یک ساختار اندیشه است.
از جمله مباحثی که ارسطو در اون دقتنظر داشته، همین مسئله «میل» هست. ما در اندیشه او یه واژهای رو سراغ داریم به معنای اشتیاق، کشش، جوشش، انگیختهشدن، و این قوه یا توان محدود به انسان هم نیست. گویی در هر موجود زندهای ما میتونیم طیفهایی از این تمایل رو رصد بکنیم و پیدا کنیم.
مشخصاً در مورد انسان، ارسطو میاد میگه که این خواهش یا این میل ۳ دسته قابل تقسیمه:
برخی از این انگیختهشدنها به سبب «شهوت»ه.
شهوت، گرچه که به گوش ما بیشتر معطوف به میل جنسیه و چهبسا شاخصترین نمودش همینه، اما شما در معنای وسیعتر برداشت بکنید: خواستنیهایی که ما برای گستردهتر کردن دامنه بقای خودمون به اون نیاز داریم. وقتی از «اشتها» صحبت میکنیم برای خوردن غذا، در همین قلمرو شهوتیم.
چه چیزی رو گستردهتر میکنه؟ قراره که من رو از کودکی به نوجوانی سیر بده، از نوجوانی به جوانی سیر بده. پس این قوه یا این توان، یک دسته از مجموعه امیال رو به خودش اختصاص میده.
دسته دوم، میلی است که مرا به دفاع از خودم یا به یورش و مقاومت نسبت به تهدیدها جلب میکنه. این چیزی است که ما تحت عنوان «غضب» میشناسیمش.
غضب، آن چیزی که ما به واسطه شهوت کسب کردیم رو میخواد حفظ بکنه. اون جایی که برداشت میکنه که یورشی به این من قراره صورت بگیره، ما رو برمیآشوبه برای مقابله کردن.
اما به جز این دوگانه «شهوت و غضب»، یک ضلع سومی هم هست و اون هم میل به خوبیهاست. شما موقعی که فردی رو میبینید که کشش به زیبایی داره، کشش به ادبیات داره، کشش به هنر داره، اینها بر مبنای شهوت و غضب نیست. کسی که ذوق داره برای کار خیر انجام دادن، از نیکی و از خوبی حظ میبره.
کسی که کشش داره برای دانشاندوزی، خب اینها نه از شهوته، نه از غضبه. اینا خیلیهاش اساساً فراتر از بدن و ماده انگار داره برای ما درک میشه.
و این میشه دسته سوم میل که به عنوان «میل عقلایی» گفته میشه یا «اراده به خیر».
اگر شما این دستهبندی رو در آثار بسیاری از اندیشمندان سرزمین خودمون هم میبینید، در توصیههای اخلاقی میبینید، حتی در سخنرانیهای عالمان دینی در فرق مختلف و ادیان مختلف، به این جهته که آنچه که به عنوان «اخلاق» امروز در دسترس ما هست، صرفنظر از اینکه از کدام تریبون و از کدام لحن و زبان شنیده میشه، عمدتاً از حیث نظری متکیه به همین اخلاق نیکوماخوس و این سه دستهای که اینجا داریم میشنویم.
خب، حالا در اینجا کارکرد عقل چیه؟ میخوایم وارد بشیم در موضوع بحثمون، یعنی بگیم که نسبت عقل و میل از نگاه ارسطو چیه؟ کتاب اخلاق نیکوماخوس خودش متشکل از ۱۰ کتابچهست، یعنی کتابچههای کوتاهکوتاهی که هر کدوم از اونها باز به بخشهایی تقسیم میشه و پشت سر هم گردآوری شده.
کتاب سوم یا کتابچه سوم، موضوعش «خویشتنداری»ه. حالا البته که عنوان دقیق: «شجاعت و خویشتنداری»ه.
در اینجا یک دیدگاهی مطرح میشه که البته در کل کتاب اخلاق نیکوماخوس جریان داره و اون هم مداخله عقل در مدیریت میله.
برخی اینطور تفسیر کردند؛ گفتند ارسطو نخستین کسیه که بین عقل و میل اومده آشتی برقرار کرده. اونها رو خل هم نمیدونه بلکه تنظیمگر هم دونسته.
به چه صورتی؟ بحثش اینه که میگه فردی که میخواد اخلاقی زیست بکنه، باید «میلگزینی» بکنه.
ببینید ما میلهای متعددی داریم، این میلها موضوعات متنوعی دارن. حالا در بین این میلها باید گزینشی اتفاق بیفته که چه میلی را به چه صورتی ابراز و تأمین کنیم.
جملهای که او میاره اینه: میگه انتخاب سنجیده وقتیه که ما بتونیم میل و عقل رو در نسبت درستی با هم ترکیب بکنیم.
میل ما رو به حرکت میانگیزاند؛ اگر میل نباشه، اساساً ما به راه نمیافتیم. شما تصور بکنید اون احتراق اولیه، اون آتش اولیه که ما رو روشن میکنه به سمتی حرکت کنیم، این کار میله.
ولی این مسیر به صرف مایل بودن به درستی طی نمیشه. ببینید کلمهای که اضافه کردم چی شد: محض پیمودن، محض پاسخ دادن به میل نیست که برای انسانی زیستن کفایت میکنه.
او اضافه میکنه که باید این میل به درستی حرکت کنه.
خب، چراغ این درستی و فرمان این درستی رو به دست عقل میده و میگه کنش اخلاقی وقتیه که عقل و میل بتونن در نسبت درستی با همدیگه قرار بگیرن.
به همین سببه که ارسطو معادله اخلاقی رو به نفع «میانه» حل میکنه. یعنی فعل اخلاقی از نظر ارسطو عمدتاً در میانه است. وقتی میخواد راجع به شجاعت صحبت کنه، مثلاً تو همین کتاب، تو همین کتابچه بهش اشاره میکنه، حد فاصل بین افراط و تفریط یک چیز رو دنبال میکنه.
حالا، در مورد شجاعت این حد وسط بین «تَهَوّر» (با ه دو چشم) به معنای نترسی غیرعقلایی و «ترس» معنا میشه. میگه شجاع کسیه که نه سر بیعقله، نه ترس داره. نه بسیار ترسو و سستعنصره؛ این وسطش میشه شجاعت.
یا وقتی که میخواد راجع به پاکدامنی صحبت بکنه، حد واسطه بین لذتطلبی افراطی و بیمیلی تفریطی رو میگیره و میگه این حد وسطش میشه عفیفزیستن، پاکدامنزیستن.
خب، رسوندن به این حد وسط اون چیزیه که تنظیمگریشو به عقل میسپره. نگاه ارسطو رو اینجا داشته باشید؛ حالا من میخوام اشارهای داشته باشم به فهم و نظر اسپینوزا. اسپینوزا هم از متفکرین بسیار دوستداشتنی و خواندنیه.
حالا من و شما در پادکست «مِی» از دریچه شوپنهاور داریم این سیر رو تماشا میکنیم و شما بارها شنیدید که شوپنهاور نسبت به متفکرین، خیلی نامهربانانه قضاوت میکنه و چه بسا بهتره بگم شماتت میکنه اونها رو.
اما اسپینوزا براش محترمه؛ نه به این معنی که سراپا اندیشه او رو بپذیره، ولی اسپینوزا اساساً در بین متفکرین و فیلسوفان شخصیت محترمیه.
باروخ اسپینوزا تو حد فاصل ۱۶۳۲ تا ۱۶۷۷ میلادی زندگی کرده. میبینید این بازه نشون میده که او هم مثل بسیاری از متفکرین دیگه، عمر طولانی نداشته.
قصه زندگیش، به این جهت که یهودیتبار بوده و به واسطه اندیشهاش طرد میشه از جامعه یهودی، دستمایه قصهپردازیهای زیادی شده؛ از جمله کتاب مسئله اسپینوزا که یالوم اونو تحریر کرده.
ویژگی که اسپینوزا داره، علاوه بر اینکه خودش اخلاقی زیسته و شخصیت محترمیست، در جامعه متفکرین از این حیث هم حائز اهمیته که گویی «هندسه فکر» رو نوشته، «هندسه عقلانیت» رو نوشته. شما فقط چند صفحه از کتاب اخلاق اسپینوزا رو ورق بزنید توی کتابفروشی و شیوه نوشتنشو نگاه بکنید، دستتون میاد که انضباط ذهنی دقیقی در این فرد هست.
اما بیام به سراغ موضوع جرعهمون.
ببینید، اسپینوزا اصطلاحی رو مطرح میکنه در کتاب اخلاق به نام «کُناتوس» که به میل داره اشاره میکنه. از رو میخونم براتون جلوتر، قضیهای که میخوام بهش استناد بکنم.
منتهای سخنش اینه: میگه که همه چیزها دارن تلاش میکنن برای پایدار موندن در هستی؛ میخوان که بمانند.
این قوهای که داره اونها رو به سمت هستی پیش میبره و اونها رو به کوشش برای حفظ وجود وا میداره، همون کُناتوسه. چیزی که نزدیک به مقوله میل که ما داریم راجع بهش صحبت میکنیم.
حالا این میل در انسان میاد به دو دسته تقسیم میشه: برخیش جنبه انفعالی داره، یعنی ما چون هستیم، به صرف بودنمون واکنشهایی رو نسبت به محیط اطراف نشون میدیم. حالا براش اسمگذاری میکنیم؛ میگیم حسده، میگیم خشمه، میگیم غمه، میگیم شهوت، میگیم حرص.
هر چیزی که اسم میذاریم، اینا عمدتاً انفعاله؛ انفعال نسبت به یک محرک بیرونیه. اگر محرک بیرونی نباشه، حسد معنی نداره، خشم معنی نداره، اگر چیزی نباشه که ما از او خشمگین بشیم.
اینها رو تحت عنوان «پَشِن» (passion) داره تحلیل میکنه و از جنس انفعال میدونه.
اما بخش دیگری از کنشهای ما هست که این انفعالی نیست؛ ما در خلوت خودمون، بدون مواجهه با دیگری هم گویی از این حیث شعلهوریم. این تنورش در خودمونه.
همونطور که عرض کردم، اینها رو کنش میدونه، اینا «اکشن»ه (Action).
اکشن مثل چیه؟ مثل میل به شناخت. ما میل داریم که بشناسیم. میل به آگاهیه. این جستجوگریها و این کنشگریهای درونی رو هم پس میاره در قالب اکشن تعریف میکنه.
اینا میشه گونههای مختلف میل از نگاه اسپینوزا. شما کتاب اخلاق اسپینوزا رو که ملاحظه بفرمایید، مبحث سومش در مورد منشأ و طبیعت عواطفه. هر بخشی در چند قضیه داره توضیح داده میشه و بعدش برهان اون قضیه ارائه میشه.
از جمله قضیه ششمش که موضوع صحبت الان ما هست رو براتون از رو میخونم.
متن اینه: «هر شیء، از این حیث که در خود هست، میکوشد تا در هستیاش پایدار بماند.»
این همون بندیه که من چند دقیقه قبل بهش استناد کردم.
در ادامه همین متن، میرسیم به قضیه نهم. اینجا داره در مورد نفس میگه. جمله اینه: «نفس هم از این حیث که تصورات واضح و متمایز دارد و هم از این حیث که دارای تصورات مبهم است، میکوشد تا در هستی خود برای زمان نامحدودی پایدار بماند و از این کوشش خود آگاه است.»
ببینید، دستهبندی تصورات و آگاهی، چیزیه که ما به عقل نسبت میدیم. بنابراین در اندیشه اسپینوزا، عقل نابودگر میل نیست، چون میل برآمده از جوهر انسانیه. اما کارکردی که عقل داره اینه که میل رو از سطح انفعالی یا پَشِن به سمت کنش یا اکشن حرکت بده.
هرچه ما سهممون از عقل کمتر باشه، رفتارمون بیشتر متکی به پَشِنِه، هرچی که عقل توانا میشه، بیشتر به سمت اکشن حرکت میکنه.
من این بحثو به جهت اختصارش اینجا میبندم، چون الان قراره که فقط به سرفصلها اشاره بکنم. ولی ما در «فلسفه تصمیم» یا در «مدیریت تصمیم» روی همین تیکه خیلی کار میتونیم بکنیم؛ یعنی ماجرا اینه که چه چیزی «تصمیم» است.
آیا تصمیم رو باید در پَشِن جستجو کنیم یا در اکشن؟ آناتومی تصمیم چیه و چه جوری میتونیم اونو پایدار نگه داریم؟
این هم بخش مربوط به اسپینوزا و من مختصراً توی ادامه این صحبت، اشارهای هم میکنم به هیوم و این جرعه رو به پایان میبرم.
اندیشمند و متفکر سومی که میخوام بهتون معرفی بکنم و به گفتارش استناد بکنم، دیوید هیوم هست. هیوم بسیار متفکر مهمیه، ولی ما کمتر ازش میشنویم.
جایی من توی پادکست «انسانک» اشاره کردم به دیوید هیوم؛ گفتم بعضی وقتا شاید ما یه حرفی بزنیم که به ظاهر این حرف نادرست بیاد، اما این نادرست ما میتونه مقدمهای باشه برای درست بعدی. میتونیم غورهای باشیم که انگورش رو نسل بعد از خودمون درو میکند.
از جمله، به عنوان مصداق، هیوم رو اسم بردم. نه اینکه بخوام داوری کنم که هیوم اشتباه اندیشیده یا درست، اما اگر هیوم نبود و سؤالها و پرسشهای سهمگینی رو مطرح نمیکرد، تردیدهایی رو در مسلمات زمان خودش وارد نمیکرد، ما کانت رو هم نمیداشتیم که بخواد قدم بعدی رو برداره و پاسخ بده به این تردیدها.
هیوم فیلسوف تجربهگرای اسکاتلندیه، تو قرن هجدهم داره زندگی میکنه.
وقتی میگیم قرن هجدهم، یعنی محدوده ۱۷۱۱ تا ۱۷۷۶ میلادی.
دو تا تفکر خیلی سیطره داره: یکی تفکر ارسطویی که همچنان هست، دیگری تفکر رواقی است. این بسته یونانی، به عنوان یکی از ستونها، همچنان جریان داره. اما یک عقلگرایی مدرنی هم توسط دکارت و بعد از اون لایبنیتس وارد ماجرا شده.
شما این دو تا ستون رو در نظر بگیرید. او، با رسالهای که مینویسه، تقریباً هر دوی این ستونها رو مورد حمله قرار میده و ازشون فاصله میگیره.
رسالهش اسمش هست درباره طبیعت انسان. عرض کردم که تو دو جلد به فارسی هم ترجمه شده؛ یعنی اصلاً دو جلده این کتاب، منتها سه کتابه، یعنی سه مبحثه که در دو جلد منتشر شده.
از جمله موضعگیریهای مهم و اثرگذار هیوم اینه که اخلاق عقلمحورانه ارسطو رو نمیپذیره.
شما در مورد عقل زیاد اغراق میکنید؛ کی میگه عقل سرچشمه ارزشه؟ کی میگه اصلاً عقل سرآغاز کنشگری انسانه؟
عقل نه ارزشه، نه محرکه، بلکه ابزاری در اختیار میله.
توی کتاب سومش که در مورد اخلاق هست، جملهای رو مطرح میکنه: میگه «عقل هست و باید تنها برده هیجانات باشد».
من نمیتونم به شکل کوتیشن و نقلقولی زیاد از هیوم مطلبی رو بگم به خاطر اینکه باید با ترمینولوژی و ادبیاتش آشنا باشیم. او دو کلیدواژه مهم داره که ترجمهش کردن به «ادراکات» و «انطباعات».
ما اگر این دو تا رو متوجه نشیم، بقیه ساختاری که او داره میچینه برامون مبهم هست.
شما فقط این نشانی رو داشته باشید که سابقه تفکر پیش از هیوم، بین عقل و میل کجدار و مریز طی میکنه؛ هر دوشون رو مشارکت میده و گویی که سعی داره یا عقل رو بر مسند بنشونه یا اقل بگه هر دو شانهبهشانه هم پیش میرن.
هیوم بازی رو به هم میزنه؛ میگه نه، اینطور نیست. عقل سرباز و پیشخدمتی در برابر میل است.
میل به ما میگه «غذا بخور»، حالا عقل مثل پیشکار و خدمتگزار میاد محاسبه میکنه که آنچه که میل طلب کرده رو از چه راهی میتونه تأمین بکنه.
او حتی در مورد اخلاق هم کار رو به میل میسپره؛ میگه عقل کارش اینه که بیاد روابط بین چیزها رو توضیح بده. تحکم به باید و نباید، دیگه کار عقل نیست.
اگر عقل به تنهایی میخواست کارکردی داشته باشه، اصلاً ابزاری برای ارزشگذاری نداشت. عقل ارزشها رو از میل میپرسه و بعد شروع میکنه اونها رو تنظیم میکنه.
اندیشه هیوم البته که بعد از او مورد انتقاد قرار میگیره، ولی همونطور که عرض کردم این تردیدها اگر نمیبود، تأملات بعدش هم موضوعیت پیدا نمیکرد.
من جرعه ۵۴ام رو اینجا جمعبندی میکنم. صحبت ما رسید به نسبت عقل و میل؛ ما داریم در مورد «میل معقول» صحبت میکنیم.
سرآغاز حرفمون از ارسطو بود؛ او میان میل و عقل داوری کرد، اما غلبه رو باز به عقل داد.
بعد رسیدیم به اندیشه اسپینوزا که میل رو ذات انسان دونست و عقل رو ارتقادهنده این ذات یاد کرد.
و در پایان هم اشارهای کردم به اندیشه هیوم که عقل رو خدمتگزار میل قلمداد میکند.
در پایان باز هم یادآوری و تأکید میکنم که هر مختصری ناقصه، هر جمله قصاری قاصر است از گفتن تمام حقیقت، و این جرعه اصلاً کفایت نداره برای اینکه ما بگیم اندیشه سه متفکر بزرگ رو تونستیم خلاصه بکنیم.
اما امیدوارم که اشتیاقی برای مطالعه و تحقیق در شما انگیخته باشه.
تا جرعه بعد و ادامه سخن، خدا نگهدارتون.
من میلم کشید بنویسم و انتقاد کنم .
من عقلم بهم گفت انتقاد کنم
…….
آگاهی شنیداری و کلامیم خواست انتقاد کنم
این آگاهی ارتقا یافته مان است که باعث میل تعقل تصمیم تکریم و تکبر و انتقاد و سکوت و ابراز عقاید و …. میشود
سلام
مواردی انتقاد داشتم و قبلاً فرستادن ولی جواب ندادید ؟
خوب پس مورد دیدگاه را حذف کنید !
امیر
درود و وقت بخیر
کامنت انتقادی از شما در سایت حذف نشده است.