جرعه 21: من به تماشای من
در این جرعه تقسیم سهگانه شوپنهاور در آنچه که بر سرنوشت «من» موثر است را بحث کردیم و به جهت دقت در واژه ناگزیر از رجوع توامان به متن فارسی، انگلیسی و آلمانی هستیم.
متن آلمانی
Aristoteles hat die Güter des menschlichen Lebens in drei Klassen geteilt, – die äußeren, die der Seele und die des Leibes. Hievon nun nichts als die Dreizahl beibehaltend, sage ich, daß was den Unterschied im Lose der Sterblichen begründet sich auf drei Grundbestimmungen zurückführen läßt. Sie sind:
Was einer ist: also die Persönlichkeit, im weitesten Sinne. Sonach ist hierunter Gesundheit, Kraft, Schönheit, Temperament, moralischer Charakter, Intelligenz und Ausbildung derselben begriffen
Was einer hat: also Eigentum und Besitz in jeglichem Sinne
Was einer vorstellt: unter diesem Ausdruck wird bekanntlich verstanden, was er in der Vorstellung anderer ist, also eigentlich, wie er von ihnen vorgestellt wird. Es besteht demnach in ihrer Meinung von ihm, und zerfällt in Ehre, Rang und Ruhm
متن انگلیسی
Aristotle divides the blessings of life into three classes—those which come to us from without, those of the soul, and those of the body. Keeping nothing of this division but the number, I observe that the fundamental differences in human lot may be reduced to three distinct classes
What a man is: that is to say, personality, in the widest sense of the word; under which are included health, strength, beauty, temperament, moral character, intelligence, and education
What a man has: that is, property and possessions of every kind
How a man stands in the estimation of others: by which is to be understood, as everybody knows, what a man is in the eyes of his fellowmen, or, more strictly, the light in which they regard him. This is shown by their opinion of him; and their opinion is in its turn manifested by the honor in which he is held, and by his rank and reputation
متن كامل جرعه بیست و یکم
این می است که میشنوید. جرعهای از سلسله جستارکهای شفاهی با طعم حکمت زندگی که مهمان من حسام ایپکچی هستید.
سلام رفقای من!
سلام همپیالههای من!
بسیار خوشحالم از اینکه با هم رسیدیم به جرعهی بیست و یکم می و زندهایم! به رغم تلاشها. چه بهتر از این که هم زندهایم و هم سر سفرهی حکمتیم و حکمت زندگی را با قلم آرتور شوپنهاور پی میگیریم.
دوس داری ادامه مطلب رو بخونی؟ روی کلید عضویت اون بالا کلیک کن و عضو شو! منتظرتیم!
سلام اینکه گفتی به هر تقدیر زنده مانده ایم جالب بود
اگر بخوایم چنین که شما فرمودید؛ تاثیر رادهی حاکمان بر سرنوشت ما حساب کنیم، خب خیلی چیزهای دیگه هم بر این امر تاثیرگذارند.
– خانوادهای که در اون زندگی میکنیم، تاثیرگذاره.
– شهری که درآن زندگی میکنیم.
– عصری که درآن هستیم. من اگر صد سال پیش، هزار سال پیش، یا صدسال آینده به دنیا میآمدم، قطعا سرنوشتام متفاوت از این چیزی هست که الان هستم.
– حتی آب و هوا و شرایط جوّی م میتونه بر زندگی کسی تاثیرگذار باشه!
ولی این نهایتا من هستم که سازندهی دنیای خودم هستم(آزادی اگزیستانسیالی). منم که تصمیم میگیرم مهاجرت بکنم یا نکنم.
ازدواج بکنم یا نکنم، فلان شرایط رو بپذیرم یا نپذیرم. و…
مورد سوم:
من برخودم پوشیدهام؟ من ۴۰ سالگی، بیشتر از ۲۰ سالگی فهمیدهام که کی هستم؟
شاید در برخی موارد من تواناییهای خودم رو نشناسم، ولی مثالهایی که شما گفتین رو هم نمیپذیرم. منِ ۴۰سالگی، همون منِ ۲۰ سالگی نیست که خودم رو کشف کرده باشم و بگم حالا فهمیدم که چه تواناییهایی دارم، و من کی هستم. بلکه در ۴۰ سالگی، من تجارب زیادی رو اندوختهام و بر اساس اون تجربیات تواناییهای جدیدی کسب کردم. شما در این مثال، ۲۰ سال تجربهی زیستن رو نادیده گرفتید.
اگر من بیست سال زندگی نمیکردم، تجربه کسب نمیکردم، آموزش نمیدیم، آگاهی کسب نمیکردم و هیچ تلاشی نداشتم، منِ ۴۰ سالگی هم همون منِ ۲۰ سالگی بود.
سلام
به نظر من تقسیم بندی جناب ارسطو در برخی موارد حصر عقلی بیشتری نسبت به تقسیم بندی جناب شپنهاور داره، مخصوصا در مورد اون مثالهایی که خودتون زدید در مورد حاکمیت و… که همه این موارد و به نظرم از جمله مهمترین اش جغرافیا، حوادث طبیعی و…. در اون دسته سومی که جناب ارسطو گفته بوده که مربوط به جهان خارج از ما میشه، گنجونده میشه؛ البته حس می کنم جناب شپهنهاور ار زاویه ای دیگر به موضوع نگریسته
من کاملا موافقم که ما بر خودمون پوشیده ایم ، و ما نمود خودمون رو همچون سایر پدیده های جهان میبینیم نه بود خودمون رو ، و حرکت از مشاهده نمود ها به سمت مشاهده بود های اصیل سفر صعب و دشواریه که کار هر کسی نیس ، مرتبه اول خودآگاهی ما رو میطلبه و بعد قدم در راه خودشناسی گذاشتن و خب بر حسب تجربیات خودمون بخشی از بود خودمون رو درک کردن …
سوالم اینه که آیا از دیدگاه شوپنهاور در درجه اول و از دیدگاه حسام عزیز ما در درجه دوم ، رسیدن به تجربه مشاهده ی بود خودمون امکان پذیره یا اینکه ما همیشه به نمود های خودمون در ظرف تجربیات زیسته مون دسترسی داریم؟
سلام جناب ایپکچی وقتتون به خیر
در انتهای اپیزود فرمودید شاید اشتباهات امروز ما مقدمه فهم درست کسانی در نسل های بعد از ما باشه…
در یکی از پادکستهای انسانک هم باز فرمودید گاهی درستهای نسل بعد روی شانهی خطاهای نسل قبل متا میشه.
من فکر میکنم معنا و مفهوم این جمله رو متوجه نمیشم.
اگر خیلی خیلی کلی بخوام بگم، ضرب المثل ادب از که آموختی از بیادبان به ذهنم میاد
اما فکر میکنم این برداشت سطحی است.
من جمله ای که توی انسانک فرمودید رو روی کاغذ نوشتم و جلوی چشمم هست، تقریبا هر روز نگاه میکنم و با خودم میپرسم، خب چطور این امکان هست؟
تهش به تعارض میخورم با خودم😅
سلام
فکر میکنم مثال گفتم در انسانک
مثل شک هیوم که شک کامل و دقیقی نبود اما مقدمات نادقیق یا شاید نادرست او مقدمه شد برای دریافتهای درست کانت! یا نقصهای کانت مقدمه شد برای کمال شوپنهاور و همینطور اشتباهات شوپنهاور برای نیچه شد پله و با ایراد به شوپنهاور عرصه جدیدی را باز کرد و بعد از او هایدگر در درسهایی که به اندیشه نیچه پرداخت به بحثهای پخته تری رسید.
بنابراین شاید کاستی امروز ما پله میانی از نردبانی باشد که نسلهای بعدی به رتبه بالاتر خواهند رسید
آیا واقعا به سمت پخت شدن رفته یا فقط نمایی از درک در بعد زمان و مکان خاص است و این سیکل ادامه داره
سلام
آقا حسام دیوونه ام کردی رفت…از دیروز که این اپیزود رو گوش کردم تا حالا دارم گیج می خورم
شاید بارها بارها و بارها این اپیزود را گوش دادم و هر بار بیشتر از دفعه قبل عاشق این کلمات نه بلکه عاشق مفاهیم آن ها شدم. بارها با شنیدن آن و درک معانی آن ها گریستم. آشکاری من بر من، تلاشی است که تمام انسان ها در طول دوران زندگی خود انجام می دهند تا بفهمند کیستند؟ سپاس بیکران از این همه مطالعه و تفسیر.
گوارای جانِ شما
من نه منم
به به چه جملاتی
بضاعت ادراک چقدر مهمه که ادم اینو درک کنه
من هم به نمایی از خودم دسترسی دارم کدوم نما به اقتضا زمان و شرایط فرق می کنه
و چه جمله ی تامل برانگیزی “حکمت زندگی آشکارگی من بر من است”
مرسی اقای ایپکچی
درود فراوان، بی نهایت خوشحالم که جرعه جرعه لذت میبرم از هم پیالگی با شما و کلام زیباتون.
چیزی که در پاسخ به سوال آخر این اپیزود تو ذهنم میچرخه اینه که درسته که من برای من عیان نیست ولی کدام من؟به گفته زیبای خودتون من در حال من شدم هستم. من دقایقی پیش همان من اکنون نیست. پس چه چیزی باید به من نمایانده بشود؟
بقول هراکلیتوس هرگز دوبار در یک رود شنا نخواهی کرد. نه تو همانی و نه رود همان.
جناب ایپکچی ، اگر برای تشکر یک آستانه ای وجود داشته باشه، حتما قد تشکر من همان خود آستانه است از شما. این اپیزود هم یه جاهایی منو خندوند هم به تامل وا داشت.
یک سوالی داشتم از خدمتتون،
فرمودید که شوپنهاور در ابتدای جمله ای که میخواد سرنوشت انسان ها را به سه دسته توصیف کنه، جمله اش رو اینگونه شروع کرده، آنچه سرنوشت انسانهای “فانی” را پی می افکند…
سوالم اینه که این کلمه فانی رو برای چه منظور اینجا استفاده کرده. به قول شما ” به فهم من” بعید هست که برای دسته بندی انسان فانی و انسان غیر فانی استفاده کرده باشه ، اما چه منظوری داشته ؟ اگر بدون کلمه “فانی” این جمله رو شروع میکرد چه چیزی از این جمله کم میشد؟
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم
گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم
چونک من از دست شدم در ره من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم