جرعه 22: مزیتهای اصیل فردی
شوپنهاور از اصطلاحی استفاده کرده است که مترجم انگلیسی آن را genuine personal advantages ترجمه کرده و در این ترجمه تاملاتی قابل عرض بود که تقدیم شد. مهمتر اینکه در دسته بندی نخست شوپنهاور (از دسته بندیهای سهگانه مطرح شده در جرعه قبل) نیز تقسیم جدیدی قابل طرح است. به عبارت دیگر، همان عنوان نخست به دو بخش تقسیم میشود که در جرعه بیست و دوم به آن پرداختهام.
منبع
در باب حکمت زندگی صفحه 20
متن کامل جرعهی بیست و دوم
هم پیالههای من سلام
امیدوارم خوب و تندرست باشید ؛ رسیدیم به جرعهی بیست ودوم .برای این که وقت شما رو صرف امر بیجا نکنم، بی مقدمه میریم سراغ متن کتاب، صفحهی بیست کتاب درباب حکمت زندگی شوپنهاور هستیم. پاراگراف اول رو اینجور شروع میکنه شوپنهاور:
تفاوتهایی که تحت عنوان اول مشاهده میکنیم -الان دیگه عناوین رو شما حضور ذهن دارید؛ یعنی فرض ما این است که در اپیزود قبلی شنیدید. سه عامل رو شوپنهاور تفکیک کرد و گفت سرنوشت من انسان فانی متاثر از این سه آیتم یا تیتر است. درمورد عنوان سوم به تفصیل صحبت کردیم. اینجا در مورد عامل اول صحبت میکنیم.
دوس داری ادامه مطلب رو بخونی؟ روی کلید عضویت اون بالا کلیک کن و عضو شو! منتظرتیم!
با سلام
حسام عزیز
با توجه به نگرش من البته تا این لحظه، معتقدم که سرنوشت و مسیر زندگی ما کاملا در حدود اختیارات خودمونه و ما مسئول کامل سرنوشتمون هستیم.
شما توی صحبت هایی که در جرعه ۲۱ توی پادکست داشتیم این نگرش رو رد کردید اما با توجه به فرمایشاتتون تو جرعه ۲۲
سه عامل موثر بر سرنوشت ما وجود داره.
عوامل ۲ و ۳ که آنچه دارم و آنچه می نمایم هست که در اختیار خودمونه و ما تعیینشون میکنیم.
عامل اول که فرمودید مهمترین عامل هست و من هم قبول دارم فرمایشتون رو آنچه هستمه. و این عامل رو به ۲ بخش تقسیم کردید. آنچه هستم و آنچه در آن هست می شوم.
آنچه در آن هست میشویم رو معادل واقعیات گرفتید و گفتید هر فرد با توجه به احساسات و تفکر خودش برداشت متفاوتی از واقعیت یکسان داره که من هم کاملا موافقم. و این برداشت ها جهان برساخته ما رو تشکیل میدن. در واقع حتی هر فرد هم بی نهایت جهان برساخته در گذر زندگیش داره با توجه به تجربیاتش و ….
همچنین میشه گفت شاید ما رو واقعیاتی که پیش از ما بودن تاثیری نداشته باشیم ولی قطعا میتونیم با ایجاد تغییر واقعیت رو در آینده برای خودمون تغییر بدیم و حتی برای آیندگان
پس اگه فردی بتونه به حدی برسه که بعضا بهش فرزانگی گفته شده میتونه برداشتش از واقعیت ها رو کنترل کنه و تغییر بده و ازشون تاثیر نگیره.
پس یه جورایی سرنوشتمون دست خودمونه
سلام عباس جان
1) استدلال شما بر این ادعا که «سرنوشت ما کاملا در حدود اختیار خودمونه» چیه؟
از توضیحی که فرمودید «تاثیر» ما بر جهان و آینده و سرنوشت استنباط میشه و حتما ما بر سرنوشت خودمان موثریم. اگر جز این بود که تمام گفتگو و تقلای ما برای درک حقیقت بی معنا بود. ما چون بر سرنوشت خودمان موثر هستیم، در جستجوی «حکمتی» برای زیستن و حکیمانه زیستن هستیم. اما از این مقدمات، اینکه سرنوشت ما «کاملا» در اختیار خودمان هست بر نمیاد. آنچه محل اختلاف نظر بنده با شماست، مطلق گویی عبارت است گرچه به نظرم شما هم به مطلق بودن اختیار معتقد نیستید و از حدود اختیارات گفتید. پس میرسیم به سوال دوم:
2) همین عبارت «حدود ِاختیار» یعنی در اختیار حدی قائل هستید. این حد کجاست؟
بله حتما ما در فهم از واقعیت موثریم، حتما در آینده خودمان و آیندگان موثریم. اما آیا شما در این «توانستن» مطلقا مختارید؟ اگر شما مطلقا مختار باشید یعنی دیگران مجبورند بر اختیار شما تمکین کنند و ادعای اختیار شما توامان جبر زندگی دیگران رو اثبات خواهد کرد
سلام وخسته نباشید
شاید گفتنش تکرار باشد ولی اگر روزی علم انچنان پیشرفتی کند که. نامیرایی محقق شود ، انتخاب پسر و یا دختر محقق شود چه قبل یا بعد از تولد و دیگر واقعیات تغییر ماهیت دهند …. انگاه چقدر واقعیت ها انتخابی میشود ، پیشرفت علم که قبلا تدریجی بود الانه پلکانی از نوع شتابدار شده و واقعا ایا سرعت فلسفه به ان میرسد ؟ نظر من این است که عقب میماند و نمیرسد مگر خودش را احیا کند و بسط دهد و شاید خانه تکانی اساسی نیاز شود …
سلام و وقت بخیر
این یک جمله «انسان نامیرایی که در هر برهه از زندگی میتواند جنسیت خود را انتخاب کند و ماهیت خود را تغییر بدهد» همه اش سرفصل فلسفه است. علم حتی تعریف خودش را از فلسفه علم میپرسد. اگر روزی چنان انسانی بزیّد حتما مسائل فلسفی روزگار خود را دارد که من امروز از فهم آن عاجزم چنانکه بوعلی سینا و کنفسیوس از فهم برخی مسائل روز ما عاجز بوده
سلام مجدد
در مورد فلسفه علم از نوع بیطرفانه درست میفرمایید ولی قرائت های دیگر فلسفه درجا میزنند و متعصب بر تعاریف خویشند و در تعارض با دیگر نظریات …
سوالی داشتم :
به نظر شما اول علم بوده یا فلسفه علم ؟
فرض شما در این سوال «تفکیک» مطلق علم و فلسفه است چنانکه یکی میتوانسته بدون دیگری باشه.
یعنی آنچه علم است، فلسفه نیست و آنچه فلسفه است علم نیست
اول باید در اثبات این فرض اگر ادلهای دارید بفرمایید بعد که براتون محرز شد بر اساس اون سوال از «تقدم» بپرسید
بله درست میفرمایید …دلیلی که به ذهنم میرسد این است : علم قائم بذات خویش وجود داشته حتی قبل از کشف وقبل از هست شدن انسان خردمند ،لذا مقدم بر هست شدن فلسفه است ، البته شاید قرائت من و شما از فلسفه مختلف باشد ولی فرض کنیم فلسفه امروزی .
دیگر اینکه رشد و تعالی علم و کلمه افزایی آن در زندگی و ادبیات ما که به زعم بنده شتابدار و نمایی شده انچنان فاصله ی معنا داری با رشد فلسفه پیدا کرده که شاید تا چندی دیگر فلسفه موخر بر علم سخن بگوید …. به عبارت دیگر علم بنیان های فلسفی را دگر گون کند و تابو شکنی های زیادی رخ دهد . … انگاه این علم است که پیشتاز نظریه و شرح دهنده واقعیات و یا تغییر در انها خواهد بود ….
سلام امير عزيز
آنچه به نظرِ من ناظر بر اين گفتگو ميرسه اين هست كه شما قبل پرداختن به سوال زيربنايي چيستيِ علم يا فلسفه دنبال يافتن تقدم و تاخر يكي از اين دو هستين. تا تعريفي از چيستي علم يا فلسفه نداشته باشيم چطور ميتونيم وجودشون رو اثبات كنيم چه برسه به تقدم و تاخرشون؟
بعبارت ديگه بدون ارائه تعريف علم يا فلسفه و چيستيشون، چطور ميشه مدعي شد كه سرعت رشد يكي بيش از ديگري هست؟ و اساسا اين سرعت رشد بر چه مبنا و با چه مقياسي از ديد شما سنجيده ميشه؟
نكته پايان عرايضم در ارتباط با سرعت رشد علم اينكه به برداشت من هرچه بر دانش بشر افزوده ميشه به همون ميزان بر دامنه سوالاتش در زمينه دانش مد نظر هم افزوده ميشه و اساسا رشد دانش، وابسته به افزايش سوال مرتبط با اون دانش هست و افزايش سوال به معناي افزايش حوزه ندانسته هاست. با اين توصيف اساسا شتابي در ارتباط با دانسته ها(“علم “به گويش شما) نسبت به ندانسته ها نميشه متصور شد بلكه هرچه دانسته ها بيشتر بشه بصورت نمايي بر نادانسته ها افزوده ميشه و ميشه شتاب معكوسي بر علم متصور شد و به جايي رسيد و گفت:”تا بدانجا رسيد دانش من كه همي دانم كه نادانم.”
آنچه هستیم متأثر از آنچه هست میشویمِ ؛ اگر شما در جایی هست شوید که آگاهی که امروز دارین بهتون نرسه و فرصتش پیش نیاد نمیتونستید این چیزی ک امروز هستید باشید و بلعکس؛ اگر در جایی بودید ک آگاهی بیشتری به شما میرسید شما امروز شاید آگاه تر از اینی ک هستید بودین؛ نظر من اینه ک همه این سه مرحله زیر مجموعه و متأثر از آنچه هست میشویمه
سلام و بيكران سپاس از سفره ميگوني كه ما رو هم ازش متنعم ميكني حسام جان. در قسمت پاياني اين جرعه در ارتباط رضايت من شناسنده با رخدادها نكته اي به ذهنم رسيد كه خواستم در معرض محك انديشه شما و دوستان قرار بدم.
بنظر ميرسه رضايت و عدم رضايت من در ارتباط با رخدادهاي پيرامون من نسبت داره با ميل و خواسته من كه تحت لواي اراده قرار ميگيرن تا به فهم الانم. رنج حاصل از جهان اراده هم كه در جرعه هاي پيشين اشاره كردي از اونجا حاصل ميشه كه جهان در بيشتر اوقات عمرم بر اساس اراده من نميچرخه.
اضافه كنم كه تا به الان نميدونم تعريف اراده در زبان شوپنهاور دقيقا چيه كه به قول شما براي رسيدن بهش بايد استخونمون خورد بشه پاي انديشه شوپنهاور، اما در تعريف ذهني خودم كه نميدونم درست هست يا نه و صرفا با مراجعه به معناي كلمه و كنار هم گذاشتن بعضي افكار و عبارات موجود در كاسه كنوني تجربه م بدست اومده “هر آنچه در حيطه اندروني من اعم از فكر و احساس كه در من ميل و كشش براي شناخت ،بدست آوردن، داشتن و استفاده از يك چيز(ابژه) ايجاد ميكنه رو با عنوان اراده ميشناسم.” اين ميل و كشش خودش تحت تاثير آنچه من در آن هستم هم قرار داره طبعا.