برای اطلاع از معنای «برخاک» و شان انتخاب این عنوان میتوانید جرعه دوم را بشنوید
برخاک اول
26 اسفند نود و نه ر.ک: جرعه (1) |
خوانش تالیفی به منزله رجوع فعال (در برابر رجوع منفعل) بر متن است. رجوع ِفعال ِخواننده به متن، به تالیف فرا متن منتهی خواهد شد. این تالیف حاصل برقراری الفت میان سه ساق است:
|
برخاک دوم
1 فروردین 1400 |
خوانش متن ِهستی خوانش فرامتن، منحصر به خوانش مکتوبات و تالیفات بشری نیست بلکه اساس آن به خوانش ِهستی مربوط است. به نحوی که انسان ِخوانشگر، در توجه به هستی به فرامتن (1) دست خواهد یافت. در خوانش تالیفی هستی، سه ساق به این قرار است:
(1) خوانش انسان از هستی «فرامتن» نیست چراکه هستی «فرا» ندارد و آن فرا نیز خودش هستی است. عبارت دقیقتر آن است که بگوییم به سبب «فردیت ِتجربه» خوانش اصیل هر فرد از طبیعت، تالیفی است. در مقابل خوانش غیراصیل، همان ناخوانایی است با این تفاوت که به تکرار خوانش دیگری اکتفا شده. (بعد التحریر: 20 فروردین 1400) |
برخاک سوم
1 فروردین 1400 |
معناشناسی واژگان شرط مقدماتی در معنا شناسی واژگان، شرط مقدماتی برای ورود به جهان تفکرات یک اندیشمند است. متقابلاً همین پلکان برای ورود دیگران به عرصه اندیشه ما باید چیده شود. اهمیت این امر در جایی که واژه، خارج از معنای عرفی استفاده میشود مضاعف خواهد شد. این همان شناختی است که با اصطلاح Terminology برای ما معرفی شده. اصل بر حمل واژه بر معنای عرفی است و خلاف آن نیازمند تصریح است. بنابراین در تبیین اندیشه اگر از تعریف واژگان غفلت شود، متن مطابق با خوانش عامیانه استنباط خواهد شد. مانند شوپنهاور که در جستار حکمت زندگی، این ترکیب را در معنای عرفی استفاده نموده و جستار اینگونه آغاز شده است که: In these pages I shall speak of The Wisdom of Life in the common meaning of the term برخلاف پادکست مِی که سعی دارد واژه حکمت یا Wisdom را از معنای عرفی به سوی معنای تعمیق یافته سوق دهد و از آنچه او common meaning نامیده عبور کند. این همان وجه تالیفی است در مواجهه با متن. |
برخاک چهارم
1 فروردین 1400 |
جهان ِلطیف بقا مانند گوهری است که اجزاء هستی آن را میان خود مبادله میکنند. هر «من» حیات ِخویش را در اعطای بر «جزمن» میداند (1)؛ چنانچه ابر حاصل اعطای دریا بر آسمان است و باران حاصل اعطای آسمان برخاک و رویش میوه بر شاخه، حاصل اعطای زمین بر ریشه و اعطای میوه بر خاک برای بازآفرینی گیاه، حاصل اعطای درخت بر خاک و چرخه حیات، چرخه لطف دمادم است. چرا بر قید لطف تاکید دارم؟ چون این چرخه بخشندگی، رایگان است. پس هستی بر مدار لطف میگردد چراکه اول هر «من» در راستای بقای «جزمن» حرکت دارد و دوم، این چرخه به رایگان برقرار است و تنها موجود عوض اندیش در این جهان ِلطیف، آدمی است. (1) با فرض دیگری نیز میشود مساله را دید. تفکیک هستی به «من» و «جزمن» از منظر ِ «من» اعتبار دارد. اگر از نگاه ِ«کل» به هستی نگریسته شود در واقع این «من»ها نیستند که هستی را میان خود دست به دست میکنند، بلکه تمام پیکره هستی یک «من» است. (بعدالتحریر: 18 فروردین 1400) |
برخاک پنجم
1 فروردین 1400 |
ابداع واژه برخاک در معنای اختصاصی با لحاظ برخاک سوم و ضرورت تعریف واژگانی که در معنای اختصاصی استعمال میشود، واژه برخاک به معنای عصاره و باقیمانده حاصل از تامل و سلوک فکری در «مِی» استفاده خواهد شد. به این معنا که در سیر تفکرات، جستارکهایی (شامل بر جمع بندی و یا استنتاج یک گزاره) ثبت خواهد شد تا هم سیر تفکر پیوستگی و انسجام خود را حفظ کند و هم برای دیگران، سوغاتی از این سفر فکری باقی ماند. میتوان بجای عبارت جستارک، از عبارت «میکروبلاگ» هم استفاده کرد اما من واژه جستارک را دوستتر داشتم و ترجیح دادم از کلمه پارسی استفاده کنم. |
برخاک ششم
4 فروردین 1400 |
شرط بقا و تعالی زبان زبان آنگاه میتواند بقا و مهمتر از آن تعالی داشته باشد که ادبیات ِاندیشه و خرورزی باشد. لازمه چنین قابلیتی، دقت واژگان در رساندن معانی است. همانگونه که فنآوری نوین نیازمند ابزار دقیق است، تفکر عمیق نیز نیازمند واژگان دقیق خواهد بود. غنای زبان ذاتی نیست بلکه فرع بر غنای اندیشهای است که با آن زبان ارائه میشود. اگر نباشند اندیشمندانی که بر کلمات عمق بِدَمَند، لفظ در سطح محاوره و معنای عمومی متوقف خواهد ماند. |
برخاک هفتم
4 فروردین 1400 |
مترادفنامه جایگزین کاملی برای لغتنامه نیست در لغتنامههای نوشته شده به زبان پارسی، رویکرد آن است که در برابر هر واژه، نه تعریف بلکه مترادف آن ذکر شود و این شیوه لغتنامه نگاری موجب شده که انبوهی از واژگان هم معنا تلقی شود در حالی که این گستردگی هم معنایی می تواند نشانگر «حشو» در زبان باشد. متقابلاً در لغتنامه هایی مانند کمبریج بجای آنکه به هم ردیفی کلمات اکتفا شود سعی در ارائه تعریف واژه شده است و اینجاست که میتوان گفت با یک لغتنامه روبرو هستیم نه مترادفنامه. ما نیازمند لغتنامههایی هستیم که بجای حرکت در عرض کلمات، به حرکت در عمق کلمات بپردازد. |
برخاک هشتم
7 فروردین 1400 |
ذات ِکلمه، تصویر باطنی است کلمه، ادای تصویر باطنی به هر نحو اعم از اصوات، نشانهها، کتابت و نظایر آن است به نحوی که ذخیره سازی یا ارائه تصویر باطنی به دیگری «تا حد ممکن» فراهم آید. یعنی اگر کسی تصویری در ذهن نداشته باشد، امکان ادای کلمات را ندارد چنانکه پس از تولد، زمانی لازم است که کودک بتواند زیستن را تجربه کند و برای تصاویر اندوخته شده از تجربه کلماتی بیاموزد و پس از آن مهیاست برای گویش. بنابراین تجربیات منتهی به تصاویر باطنی،مقدم است بر کلمه |
برخاک نهم
7 فروردین 1400 |
تقدم تجربه بر کلمه تصاویر باطنی ذخیره شده در ذهن یا عقل (یا هر نام دیگری که ما برای منبع ذخیره سازی تصاویر برگزیده باشیم) مقدم است بر کلمات. به بیان دیگر تا مادامی که تصویری در باطن آدم ذخیره نشده باشد، بیان و اظهار آن بی معناست. |
برخاک دهم
7 فروردین 1400 |
کلمه قابلیت نقل تصویر ندارد بیان کلمات به معنای استطاعت انتقال تصاویر ذهنی به دیگری نیست بلکه کلمه صرفاً فراخوان تصویر از گستره تجربیات مخاطب است. بر این اساس همواره هر متنی در تناسب با تجربیات مخاطب ادراک خواهد شد. وصف دقیقتر آنکه ما آدمیان، به جهان ِپشت ِپلک ِیکدیگر، نابینا هستیم. هیچ امکانی برای انتقال دقیق تصویر باطنی فردی به دیگری وجود ندارد. |
برخاک یازدهم
7 فروردین 1400 |
تصور ِحاصل از تجربه واجد ابعاد متعدد است
در بیان، اینگونه طرح شده است که در انعکاس مواجهه «من» با پدیدهای «جز من»، تصوری در «من» حاصل خواهد شد که این تصور برخاسته از تجربه است. |
برخاک دوازدهم
20 فروردین 1400 |
تجربه هستی مستقلی از «من» نیست
در برخاک ده گفته شد امکان انتقال تصویر باطنی از من به جزمن وجود ندارد، علت آن است که این تصویر هستی مستقلی ندارد بلکه طوری از بودن ِمن است. به دیگر بیان، تجربه «جوهر» ندارد بلکه حرکتی در «جوهر» تجربهگر است و وصف اوست که مستقلاً هستی ندارد. به این معناست که میتوان گفت، تجربه در واقع همان «من» است. |
برخاک سیزدهم
13 فروردین 1400 |
مضطر به گفتگوییم
برداشت میشود که دسترسی به جهان ِدیگری الا از راه گفتگو امکان پذیر نیست و بر این اساس ما مضطر به گفتگوهستیم |
برخاک چهاردهم
13 فروردین 1400 |
تجربه هستی مستقلی از «من» نیست
شوپنهاور بیانی دارد بر این مضمون که ما رواداری میکنیم چرا که حتی خودمان در گذر زمان از نظری عدول میکنیم و به باور جدیدی میرسیم، پس دور از انتظار نیست که دیگران را مانند گذشته خودمان واجد نظری بدانیم که متناسب با امروز ما نیست. این استدلال برای رواداری گرچه مقبول است اما کفایت ندارد چراکه رواداری نه یک مزیت یا فضیلت بلکه یک ضرورت است (1) که از «فردیت» استنتاج میشود. ما برای تجربه همه وجود، دیدن از منظر همگان را نیاز داریم. گفتگو اضطرار است (چنانکه در برخاک سیزدهم گفته شد) و برای دیدن همه حقیقت، محتاج همگانیم. (1) آیا یک انسان دانا برای دیدن حقیقت نیازمند آگاهی از زاویه نگاه انسان نادان است؟ در فرض این گزاره انسان را یک ماهیت ثابت فرض کردم که تنها تمایزشان باهم «جز من» بودن است و لذا ضرورتا هریک تصویری مجزا از دیگری را میبیند و داشتن تصویر کامل نیازمند دسترسی به کل اجزاء پازل است. اما همان فرض همماهیت بودن انسان، محل تردید است. باید بیشتر فکر کنم (15 فروردین 1400) |