اگر اهل تفرج و مسافرت رفتنید، این را دیدهاید که اهل سفر معمولا به دو دستۀ غیربرابر تقسیم میشوند. دسته بزرگتر آنهایی هستند که علاقهمند به سفر از راههای امن و پیمودهشدهاند. آنها از جادههایی میروند که جمعیت آن جاده را انتخاب کرده؛ مسیرهای پرترددی که اگر خاکی و شوسهاند، آنقدر که دیگران رفتهاند کوبیده شده.
اگر راه آسفالت باشد که چه بهتر؛ توقفگاه و استراحتگاه و امداد جادهای دارد. مسیرهای اینگونه خیلی پیشبینیپذیرند. یعنی ترافیک و پیچ و خمش را میدانی. هر ساعتی حرکت کنی قابل پیشبینی است که دقیقا چه ساعتی به مقصد میرسی و اگر قرار باشد سفرهای اینچنینی را در دو کلمه توصیف کنیم، به آنها میگوییم سفرهای بسیار امن و پیشبینیپذیر. اگر این گروه را گروه آنرود (OnRoad) بدانیم، یعنی گروهی که بر جاده و در مسیر و راه ریلگذاریشده حرکت میکنند، نقطه مقابل، گروهی از اهل سفرند که اتفاقا تعداد کمتری از مسافران را تشکیل میدهند. اینها بکرپیما هستند. خارج از جاده و مسیر و به تعبیر خودشان آفرود (OffRoad) میروند و در جایی که جاده نیست حرکت میکنند.
اول – لذت ِکشف
تقریبا تمام مزایایی که تا الان گفته شد را این گروه ندارند. یعنی مسیر پیشبینیناپذیر است. اگر توی جاده لنگ بمانند، سخت میتوانند کمک پیدا بکنند؛ مگر اینکه خودشان یک تیم باشند و همراهانی داشته باشند. اصلا علت اینکه معمولا برای آفرود تیمی میروند این است که حداقلی از آدمها با هم همراه شده باشند. حادثه در پیمایش آفرود یک اتفاق غیرمعمول نیست بلکه روال، حادثه دیدن است. در ازای این خطرات چه امتیازی حاصل میشود که جماعتی ترجیح میدهند با این مخاطرهها به سفر بروند اما تن به جادۀ امن ندهند؟
ماجرا زیر سر «کشف» است… حظّ کشف، لذت بکر دیدن و نو دیدن، شور مواجهه با امر تجربهنشده. این لذت، لذت عجیب و غریبی در جان و نهاد آدمی است. از این سطح خرید کردن و بازارپیمایی که دل خیلیها را خنک میکند هم میل به نو دیدن است تا کشورگشایی حاکمان. از ذوق دانشمندی که سر به آزمایشگاه خودش برده و لحظه به لحظه چشم دوخته به یک تلسکوپ، میکروسکوپ یا یک ذرهبین، یا دفتری که در آن محاسباتش را مینویسد بگیرید تا چهبسا کسی که بهای خبطی را میدهد… بهای یک اشتباه را میدهد و نامش میشود «خائن». عهدی را میشکند، برای اینکه سوی دیگری تازگی تجربه کند. میل به نوخواهی، میل به تجربۀ امر تجربهنشده، چنان پرقدرت است که هزینههای گزاف و عمرهای بسیاری را به خودش صرف کرده. چه جانها، چه زندگیها، چه عمرها که صرف شده چون بعضی از ما خواستهایم در منطقهای بکر پا بگذاریم.
بعضی از ما خواستهایم چیزی را ببینیم که جز ما ندیدهاند یا لااقل خودمان پیش از این ندیدهایم. اگر این میل نوخواهی و کشف نبود، انسان همواره متوقف میماند و توقف بزرگترین معصیت در این هستی است. آنچه تا اینجا گفتم مقدمه بود. مقدمه برای آغاز. برای نو دیدن. برای شروع.
دوم- انواع مسافران تفکر
تفکر کردن و مطالعه کردن، نوعی سفر است. در این سفر هم ما دو دسته مسافر داریم. دستۀ اکثری و بزرگتر، تمایل دارند که سفر را آنرود بروند؛ در مسیری پیشبینیپذیر که نقشه دارد، از نقطۀ مبدأ آغاز میکنی و میدانی که به چه مقصدی میرسی. در این راه اگر سوالی داشته باشی و جوابی بخواهی، خیلیهای دیگر این راه را پیمودهاند و میتوانند راهنماییات کنند. واضحترین و پررنگترین مصداق مطالعه و تفکر آنرود، تحصیل دانشگاهی یا نظامهای رسمی آموزشیاند. جادهای دارند. از یک جایی آدمها واردش میشوند و به یک نقطه پایانی هم میرسند. در این مسیر تجربیاتی کسب میکنند، مهارتهایی آموزش میبینند و اگر به گرفتاریای بربخورند و سوالی داشته باشند انبوهی همکلاسی و معلم و راهنما در کنارشان هست. کمی بافاصلهتر از نظامهای آموزش رسمی، هر آموزشی که متکی به یک سیر مطالعاتی و متکی به متن است هم بهعنوان یک مطالعه آنرود قابل شناسایی است.
در مقابل، سیر تفکر آفرود هم اینطور نیست که پشت بکند به تمام تجربیات اندوختهشده تاکنون؛ همان طور که یک مسافر آفرود بیتوجه به تجربیات پیشکسوتها و قبلیها نیست. چهبسا اتفاقا چنین کسی باید بیشتر مطالعه بکند چون هزینۀ اشتباه کردن بسیار زیاد است اما در پیمایش، تابع مسیر عمومی نیست. سیر تفکر را بر اساس ذوق خودش پیش میرود. شبهای وحشت و گمشدنهای در مسیر را سپری میکند. به چه ذوقی؟ به ذوق کشف. او این مسیر را طی میکند و تجربهای از این سفر باقی میگذارد. آرامآرام کسانی پشت سرش راه میافتند و آنها میشوند آنرود. یعنی راه را به مسیرِ تجربهشده تبدیل میکنند.
اگر در تاریخ بشر، اندیشمندانی نبودند که به این صحرای بیجاده بزنند و راه را تجربه کنند، مقصدهایی را شناسایی کنند و نقشهای را به جا بگذارند؛ اساسا جادۀ امنی وجود نداشت. یعنی این گروه اقلّی انگار پیشران ِ کشف سرزمینهای بکرند.
در این شیوۀ دوم اتکا به متن کمتر است. پیروی از یک سیر ترتیبی مطالعه از پیش، فرض نیست. بینیاز از مقالات و تجربیات دیگران نیستی اما از الان نمیدانی بعدی چیست. وقتی که میخوانی در این خوانش است که برای تو سوالهای جدیدی پیش میآید. اگر پاسخ سوالها در کتابهای دیگری باشد میروی کتاب میخوانی. براساس چی؟ مطالعهات. اما ممکن است پاسخ جایی نباشد و ناگزیر باشی که ساعتها بنشینی و در خلوت خودت تأمل بکنی.
سوم- طلیعه می
من حسام ایپکچی هستم و انسانک واسطه شد تا با بسیاری از شمایی که الان شنونده این دقایق هستید پیش از این آشنا بشوم. توی این تقسیمبندیای که برایتان تعریف کردم، پادکست انسانک بیشتر شبیه سفر آفرود است. بدون نقشه داریم حوادث روزگار را تماشا میکنیم. نسبت حادثهها و رخدادها با ما، میشود تجربۀ زیسته. و در آنجا تجربیات زیسته را با عمقی کمی بیش از معمول، یک سال با هم گفتیم و شنیدیم… و اما حالا در مقدمۀ یک راه جدید قرار گرفتهایم.
بهانۀ ماجرا برمیگردد به چند هفته قبل در کانال انسانک. یک نظرسنجی مطرح شد. سوال این بود: اگر قرار باشد که متنی مبنای صحبت قرار بگیرد و به بهانۀ آن، تحفهای تقدیم شما بشود و در تعطیلات عید گفتوگویی داشته باشیم، شما کدام متن را انتخاب میکنید؟ از جمعیت چندهزارنفری دوستان حاضر در کانال، اکثریت با فاصلۀ قاطعی نوشتۀ جناب آرتور شوپنهاور با نام «حکمت زندگی» را انتخاب کردند. آرتور شوپنهاور از متفکرانی است که تنۀ اندیشۀ خیلیهای دیگر ریشه در آرای او دارد. مثل چه کسانی؟ مثل جناب فروید، نیچه و بسیاری از اندیشمندان دیگر. او در نگاه به زندگی و مطرح کردن پرسشهایی پیرامون زندگی، دقتنظرهای منحصربهفردی داشته است.
اگر قرار باشد کتاب مبنای تفکر قرار بگیرد به کدام شیوۀ سفر نزدیک میشویم؟ به سفر در جاده. اما ما در این سفر هم میخواهیم به سیاق خودمان، به سبک خودمان جاده را طی کنیم. سریع گز نکنیم برای اینکه به مقصد برسیم بلکه جاده را لحظه به لحظه، مقصد به مقصد تصور بکنیم. حظ بکنیم و پیش برویم. مثل اینهایی که توی اده که میروند هی چند قدم به چند قدم میایستند… تپه به تپه، پیچ به پیچ، دشت به دشت، صفا میکنند تا برسند.
بنابراین اگرچه مباحثی که خواهید شنید بر مبنای کتاب خواهد بود [کدام کتاب؟ کتاب «در باب حکمت زندگی» ترجمهشده به قلم توانمند جناب آقای مبشری چاپشده توسط انتشارات نیلوفر] اما در این خوانش محدود به کتاب نخواهیم شد.
علاوهبر این کتاب، دیگر کتابهای شوپنهاور هم کنار دست من هست. به متن انگلیسی کتاب هم رجوع میکنیم. نمیتوانم مدعی بشوم که متن انگلیسی منبع اصلی است؛ چون آقای مبشری از متن آلمانی، یعنی متن زبان اصلی، کتاب را ترجمه کردهاند. و شایستهتر است که ترجمه یک فرد توانمند از متن اصلی مبنای تأمل باشد. برای این شیوه خوانش هم یک نام انتخاب کردم و به آن میگویم خوانش تالیفی
تألیف یعنی اُلفت ایجاد کردن میان دو چیز یا چند چیز. خوانش تالیفی یعنی چه؟ یعنی سه ضلع را در کنار هم ببینیم. ضلع اول، متن و تفکرات نویسنده است. ضلع دوم سایر اندیشمندان و سایر متفکرانی هستند که چهبسا در این حوزه اندیشیده باشند و ما بتوانیم ساق مقابل را از تفکرات آنها بیاوریم. ضلع آخر مثلث یا قاعده این مثلث چیست؟ فهم، اندیشه و پرسشهای ما. ما منفعل در برابر متن نیستیم؛ بلکه فعالانه میخوانیم.
چهارم- خوانش تالیفی
برای خوانش فقط عینک و چشم لازم نیست بلکه قلم هم به کار میآید. و ما در حاشیۀ متن، افزوده داریم. خوانش تالیفی حاصل اُلفت میان این سه ضلع است. نه فقط در برابر این کتاب، بلکه پیشنهاد من برای هر خوانشی این است که به شیوه تألیفی بخوانید. این را آرام آرام با هم مشق میکنیم. حالا چرا اسم این سُفره شد «مِی»؟ به دلایل متعددی که نرمنرمک برایتان میگویم اما اولیش را اینجا بگویم. راه بلند را باید با قدمهای کوتاهکوتاه پیمود. اندیشه عمیق را باید جرعهجرعه خواند.
اولین تلنگر می برای ما این است که اینجا وادی سرکشی نیست بلکه وادی «جرعهنوشی» است. بهخاطر همین، می، جرعهجرعه تقدیم شما میشود و جرعهها طولانیتر از آنچه اکنون میشنوید نیست.
می را از ابتدای سال هزار و چهارصد میتوانید بشنوید. از کجا؟ خبرش بهمرور در شناسههای انسانک در تمام شبکههای اجتماعی درج میشود. فعلا واسطه شما و می کانال تلگرام انسانک است و در ابتدای سال هزار و چهارصد منتظر آغاز آن باشید.
قبل از اینکه از حضورتان مرخص بشوم این نکته پایانی را بگویم. حظ سفر به همسَفَر است. اگر هستند کسانی که دوست دارید در این سفر همراه شما باشند، یا متقابلا فکر میکنید شنیدن این کلمات برای آنها میتواند لذیذ باشد، لطفا خبرشان کنید. چه بهتر که راه را از ایستگاه آغازین با هم طی کنیم. وعده من به شما در سال جدید، حرف جدید، در می. سلام بر شما.