در سطرهای نخستین پیشگفتار، سعادت آن چیزی تعریف شد که تا حد ممکن «لذت» و «موفقیت» برای ما پدید آورد. اما همانطور که در جرعه قبل هم صحبت کردیم، شوپنهاور میگوید این معنا از سعادت با نظام فلسفی من سازگار نیست. در این جرعه سعی شده، مسئله سعادت از نگاه شوپنهاور مرور شود.
منابع استفادهشده:
– جهان همچون اراده و تصور صفحه 1065
– کتاب در باب حکمت زندگی – صفحه 17
متن كامل جرعه شانزدهم
این می است که میشنوید. جرعهای از سلسله جستارکهای شفاهی با طعم حکمت زندگی که مهمان من حسام ایپکچی هستید.
سلام بر شما
جرعۀ شانزدهم از پادکست می را با هم، همپیاله هستیم.
{دیدید وقتی یک نقاشی میخواهد تصویری رو، روی یک بوم پیاده کند؛ بعضا الگویی دارد. این الگو یا یک شی است که مقابل خودش گذاشته، به اون تماشا میکنه و طرحش رو پیاده میکنه یا اینکه عکسی در دستش هست و غایت هنرش و اوج هنرمندیاش این است که بتواند اثر خودش را با حداکثر انطباق نسبت به الگو پیادهسازی کند یا به عنوان مثال وقتی ما میخواهیم یک خط بنویسیم، یک سرمشقی داریم، تمام سعی مان بر این است که دنگهای قلم، پیچ و تاب قلم را رعایت کنیم برای چه؟ برای حداکثر انطباق با سرمشق یا آن خط الگو. اینجا این الگو عینیت دارد، مقابل چشم ماست. عرض کردم که یا یک شی است یا یک عکس یا یک خط سرمشق.}
سعادت: الگوی هنر زندگی
الگو در هنر زندگی هم وجود دارد. با این تفاوت که دیگر یک عین بیرونی نیست یا چیزی بیرونی نیست که ما به آن بگویم این الگوی نقاشی یا خط ماست. پس کجاست؟ در ذهن. ما یک داوری ذهنی داریم که به آن میگویم سعادت و تمام سعیمان این است که تا حد ممکن زندگی را با این الگو منطبق کنیم. یعنی شما فرض کنید کلیدی وجود دارد که ما این کلید را روی پاسخهای خودمان میگذاریم. نمرۀ بیست برای کسی است که حداکثر انطباق را داشته باشد.
ما به چه میگویم سعادت؟ شوپنهاور میگوید آن چیزی که متداول و مرسوم است در معنای عرفی، دو واژۀ کلیدی به سعادت ختم میشود. در متن انگلیسی و در ترجمۀ انگلیسی جستار در باب حکمت زندگی یکی هست pleasure یعنی چیزی که اینجا دلپذیر ترجمه شده است ولی شاید ترجمه دقیق تر آن لذت باشد و دیگری هم success موفقیت است. که نمیدانم چرا اینجا سعادت ترجمه شده است. بنابراین شما در سطر بالا سعادت میبینید و در سطر پایین هم سعادت میبینید. یعنی ما اگر از زندگی لذت ببریم و بر دیگران توفیق پیدا کنیم، امتیازهای بیشتری کسب میکنیم. آنگاه خودمان را سعادتمند میدانیم. مشروط بر اینکه در معنای متداول و عمومی سعادت را ترجمه کنیم.
در جرعۀ قبل عرض کردیم که شوپنهاور میگوید من این نگاه یا این معنا را برای سعادت قبول ندارم. اتفاقا در صفحۀ دوم پیشگفتار، در پاراگراف سوم میگوید تنها کتابی که هدف نگارش آن با هدف کتاب حاضر تشابه دارد و اکنون به یاد میآورم کتاب بسیار ارزشمند کاردانوس به نام دربارۀ فواید شوربختی است. پس چه اتفاقی دارد میافتد؟ آنجا که همه انتظار دارند شوپنهاور بیاید و حکمت زندگی را مترادف با فلسفۀ سعادت معنا کند، میگوید اتفاقاً نگاه من به عنوان کتاب در فواید یا در فضیلت شوربختی نزدیکتر است. من متاسفانه دسترسی به این کتاب پیدا نکردم و نتوانستم در مورد آن مطالعه کنم اما در این جرعه برای اینکه بتوانیم نگاه شوپنهاور را نسبت به موضوع سعادت دقیقتر درک کنیم؛ میخواهیم کمک بگیریم.
شوپنهاور در فصل چهل و نهم جلد دوم کتاب اصلیاش (جهان همچون اراده و تصور) نگاه خود را در مورد سعادت تبیین کرده است. ما میخواهیم این موضوع را در جرعهای که با هم میشنویم یک مرور مختصر داشته باشیم. در ترجمۀ فارسی کتاب جهان همچون اراده و تصور، متاسفانه تفکیک جلد یک و دو توسط ناشر صورت نگرفته است. یعنی این طور نیست که ما جلد یک و جلد دو داشته باشیم. شما وقتی مراجعه میکنید به بازار، یک جلد کتاب به شما میفروشند و هر دو باهم منتشر شده اند.
سعادت در شاد زیستن است؟
در صفحۀ 1065 کتاب جهان همچون اراده و تصور عنوان شمارۀ چهل و نه با تیترِ راه رستگاری، شوپنهاور شمشیر را از رو بسته است. همان طور که خودش هم وعده میدهد جملۀ آغازین آن کل پنبۀ سعادت را که چند دقیقه پیش تعریف کردیم؛ میزند. متن اینطور آغاز میشود که تنها یک خطای فطری وجود دارد و آن این گمان است که ما برای شادمان بودن زندگی میکنیم.
میگوید آقا/ خانم شما که داری میگویی سعادت یعنی لذت بردن و موفقیت کسب کردن در زندگی و غرض شما از سعادتمند زیستن، شاد زیستن است؛ همین اول به ما بگویید که این فرض را از کجا آورده؟ چه کسی گفته که ما برای شاد بودن زندگی میکنیم؟ لازمۀ حکیمانه اندیشیدن اینگونه است که در بدیهیات پرسش داشته باشیم. آقا از کجا آوردهای این فرض را که بعد از آن این را فرض گرفتهاید و بقیۀ مسئله را بر اساس این فرض حل میکنیم. برویم ادامۀ متن را بخوانیم:
این خطای فطری ما است. زیرا با خود، هستی ما پیوند مییابد و سراسر وجودمان صرفاً تعبیر و جسممان در واقع نمود آن است. ما چیزی بیش از ارادۀ زندگی نیستیم و ارضای پیدرپی تمام ارادهورزیهایمان، چیزی است که زیر مفهوم شادمانی به آن میاندیشیم.
تا اینجا پاراگراف اول تمام شد. ببینید شوپنهاور ملامت نمیکند بلکه میگوید این خطای فطری است چون ما چیزی بیش از ارادۀ زندگی نیستیم و این ارادۀ معطوف به حیات کارکردش این است که به دنبال ارضای نیازهای خودش باشد. دمادم و پی در پی. پس عجیب نیست اگر به همین بگوید سعادت. ادامۀ صفحه را من از رو نمیخوانم و چکیدهاش را برایتان روایت میکنم.
زندگی به مثابۀ دراما
شوپنهاور میگوید خوب وقتی فرضت را اینطور گرفتهای که قرار است در این زندگی به تو خوش بگذرد؛ قدم به قدم که پیش میروی میبینی این اتفاق نمیافتد. چون تصور این است که این سفره را چیدهاند که تو لذت ببری؛ هر غذایی که از تجربیات زندگی به کامت میگذارند میبینی که تلخ است. بخت دشواری دارد و چون منطبق نیست با آن فرضی که گرفتهای مدام این را گردن شرایط و گردن دیگران میاندازی. میگویی چون این اتفاقات افتاده است پس من در زندگیم با رنج روبرو هستم. اما به رغم همۀ این بهانه تراشیها در آخر میبینی خیلی خوب حالا این حرفها که اثربخش نشد؛ من فقط توانستم رنجم را توجیه بکنم ولی همچنان سعادتی که در ذهن خودم ترسیم کرده بودم، اتفاق نیفتاد. پس سرانجامش چه میشود؟ این میشود که من به یک آدم افسرده و سرخورده تبدیل میشوم.
هرچه به سمت پایان زندگی برویم؛ این حال برایمان اسفناکتر میشود. مثل یک فیلم است که تصور تو این است که این فیلم کمدی است و قرار است ما را بخنداند. هرچه پیش میروی میبینی نه آن اتفاق خندهدار نمیافتد و هرچه به پایان مدت فیلم نزدیکتر میشوی امیدت برای اینکه آن صحنۀ دلچسب خندهدار را که تو فرض گرفته بودی که اتفاق بیفتد کمتر میشود و اینجاست که سالخوردگی با ناامیدی مصادف میشود. چرا؟ چون اساساً ژانر فیلم چیزی که تو از اول فکر میکردی نبوده است.
این مثال نمایشنامه را شوپنهاور در صفحۀ بعد، صفحۀ ۱۰۶۶ سطر پنجم مطرح میکند که برایتان میخوانم. در واقع هنگامی که دقیقتر و معتدلتر به زندگی نگاه کنیم؛ زندگی بیشتر شبیه به نمایشی به نظر میرسد که قرار است به ما نشان دهد؛ قرار نیست در آن احساس شادمانی کنیم. زیرا به خاطر ماهیت کلیاش حالتی دارد که رغبتمان را برای آن از دست دادهایم و باید بیزار و متنفرمان کند و چیزی است که باید چون اشتباهی، از آن رو بگردانیم. طوری که امکان دارد وجود من از شوق التذاذ و در حقیقت زیستن تهی گردد و از جهان رویگردان شود. از این جهت شاید بهتر باشد هدف زندگی را بیشتر در بدبختی خود قرار دهیم تا در خوشبختی خویش. زیرا هرچه انسان بیشتر رنج برد غایت حقیقی زندگی زودتر حاصل میشود و هرچه خوشتر زندگی کند هدف دورتر میشود.
رنج حقیقی
احتمالاً شما هم مثل من این تعبیر را در مورد شوپنهاور زیاد شنیدید که او را به عنوان فیلسوف عبوس، بدبین و مایوس معرفی میکنند. برداشت این است؛ فیلسوفی که میگوید خیلی بهتر است که ما رنج و شوربختی را تجربه کنیم؛ پس میتوانیم به آن فیلسوف عبوس و مأیوس بگویم.
این تفسیر از شوپنهاور ریشه در کجا دارد؟ اینکه داور مقولۀ رنج را مذموم و ناپسند گرفته است. بنابراین روایت فلسفی شوپنهاور از هستی را به خاطر رنجگرا بودن، بدبینانه معرفی میکند، اما اگر از نگاه یک فیلسوف یا در یک نظام فلسفی اساساً رنج بد نباشد؛ آیا ما اجازه داریم که این فیلسوف را بدبین معرفی کنیم؟ موضع شوپنهاور نسبت به رنج چیست؟ پاسخ این سوال اینطور نیست که تفعلی از بین هزار و اندی صفحۀ کتاب بزنیم و باز کنیم دو سطر بخوانیم و بگویم که این فلسفۀ شوپنهاور است. اما صرفاً از باب اشاره و قدرت فهم من عامی، خدمت شما چند تا گزاره میگویم.
رنج در فلسفۀ شوپنهاور اصلاً امر بدی نیست و بلکه بسیار به معنا و حقیقت زندگی نزدیکتر است. چرا که به غایت حیات انسان نزدیکتر است. سطر شمارۀ بیست و یک از همین صفحه را برای شما میخوانم: درد و رنج امور حقیقیاند که در جهت غایت حق حیات، یعنی رویگردانی اراده از آن عمل میکند.
شوپنهاور میگوید ما تا زمانی که در این اراده متوقف هستیم و به جهان ایده دسترسی پیدا نکرده ایم، به غایت حیات هم نرسیدهایم. رنج همین که ما را به این سمت سوق میدهد که خود را از این بساط اراده برهانیم؛ اکسیر شفابخش ماست. ما نمیتوانیم این جملات را بفهمیم تا زمانی که معنای اراده و معنای ایده در حکمت شوپنهاور را فهمیده باشیم که برای این فهم باید پای اندیشۀ شوپنهاور استخوانمان خورد بشود. اما باز یک گزارۀ دیگر بگویم که شاید کمک کند لااقل برای ما سوال ایجاد بشود. ادعای ما این نیست که در عرض چند دقیقه میتوان به جواب رسید اما یک سوال صحیح میتوان ایجاد کرد.
رنج، راه رستگاری
در صفحۀ ۱۰۶۷ سطر دوم، شوپنهاور معنایی از رنج میگوید: رنج آن فرایند پاکسازی است، که انسان تنها به وسیلۀ آن تطهیر میشود و به عبارت دیگر، از مسیر نادرست ارادۀ زندگی باز آورده میشود. بنابراین ماهیت ایجابی رنج و تصلیب در کتب مذهبی مسیحی مورد بحث بسیار قرار گرفته و در کل صلیب به عنوان وسیلۀ رنج و نه عبادت نماد بسیار مناسبی برای مذهب مسیحی است. در واقع حتی آن حکیم یهودی نیز به حق، ساده و با این حال بسیار فلسفی میگوید: اندوه از خنده بهتر است زیرا دل از طریق اندوه چهره آرام تر میگیرد. سپس شوپنهاور ادامه میدهد: من تا حدودی رنج را زیر عبارت بهترین مسیر آتی یا به عنوان جانشین برای فضیلت و قداست ارائه کردم. اما باید در این جا موکدا و با همهجانبهنگری دقیق بگویم که ما باید بیشتر، در نتیجۀ آنچه از آن رنج میبریم به رستگاری و رهایی برسیم؛ نه به واسطۀ عبادتی که میکنیم.
این سطرها برای من خیلی شگفت انگیز بود وقتی که خواندم. میدانید شوپنهاور انسان خداباوری نیست. از فلسفۀ شوپنهاور، هم حاج آقا شوپنهاور در نمیاد یا پدر مقدس شوپنهاور در نمیاد. هیچ جوره نمیشه در کَتِ فلسفۀ شوپنهاور خداباوری را برد؛ حداقل تا آن مقداری که من فعلا فهمیدم. اما با این حال او بیتعصب به سراغ متون دینی رفته، منابع دینی مسیحیت، یهود و اسلام را هم خوانده است. در مقالاتی دربارۀ اخلاق به اسلام هم اشاره کرده است. در هیچ کدام از این مراجعه به کتب دینی رویکردش این نبوده است که به عنوان مومن به این ادیان، این کتاب را بخواند. اما این کتب را به عنوان یک سری متون قابل دقت به کار گرفته است تا نظام فلسفی خود را تجهیز کند و میبینید اینجا برای اینکه در فضیلت رنج بگوید هم به باورهای مسیحیان و هم به باورهای یهودیان اشاره کرده است.
جمعبندی
دوباره دقت خود و شما را معطوف میکنم که ما اینجا دنبال این نیستیم که بخواهیم شارح شوپنهاور شویم. گرچه متودولوژی و روش مطالعه و اندیشیدن شوپنهاور واقعاً قابل تقدیر است، ما به فهم خودمان باید برسیم. اما این گونه که او اندیشیده است؛ اگر ما بتوانیم بیندیشیم و از حداکثر ظرفیت منابعی که در کنارمان است استفاده کنیم؛ احتمالاً گنج در رنجهایمان نهفته باشد.
{جرعۀ شانزدهم را با این جمعبندی به اتمام میرسانیم. تعریف شوپنهاور از سعادت دقیقا شاخ به شاخ و روبروی تعریف متداول از سعادت است. اون چیزی که تو این کتاب آمده گفته که در معنای متداول بهش میگن سعادت، سعادت یعنی لذت بردن و موفقیت، خلاف باوری است که خودش داره. اتفاقاً شوپنهاور سعادت را در رنج بردن میدونه. اینو تا اینجا داشته باشید تا من هم یک کمی تأمل بکنم که در دورههای بعدی وارد بشیم در متن و دیگر از پیشگفتار بگذریم یا اینکه یکی دو جرعۀ دیگر هم در باب سعادت، رنج و نگاهی که پیرامون این کلمات کلیدی وجود داره بحث کنیم.}