پول نه چرک کف دست است و نه هدف غایی؛ بلکه ابزاری است که باید به آن اندیشید. اینکه ما با پول چه می‌کنیم را در مدیریت مالی و سرمایه‌گذاری بررسی می‌کنند اما اینکه پول با ما چه می‌کند، موضوعِ انسان‌شناسی و پدیدارشناسی است؛ یعنی همان نظرگاهی که ما در پادکست مِی به آن مشغولیم.
امروزه بسیاری از مناسبت‌های اجتماعی با «زبانِ پول» قابل توضیح و تفاهم است. به همین بهانه در اپیزود شصت و یکم از مِی، پول را به مثابه «زبان» مورد بحث قرار داده‌ایم و همچنان گفتگوی ما در مورد «خردِ ثروت» ادامه دارد.

متن کامل جرعه شصت و یک

فقط پول به طور مطلق خوب است. جمله‌ی عجیبیه! ما جرعه قبل رو با این جمله آغاز کردیم. بالاخص اعجاب اونجا بیشتر میشه که دریابیم این جمله از آرتور شوپنهاوره. البته در موردش صحبت کردیم و حالا می‌دونیم که منظور شوپنهاور اینی نیست که ارزندگی دیگر چیزها رو کتمان کنه، بلکه به نحو خلاصه حرفش اینه: میگه که وقتی که ما پول رو داشته باشیم، به جهت تبدیل‌پذیری پول می‌تونیم پاسخ به بقیه نیازها هم بدیم. بنابراین، برای پول ارزش مطلق قائل شده. من این جمله رو انتخاب کردم به عنوان بهانه‌ای برای اندیشه‌ورزی در چند اپیزود متوالی. سرفصلی که به عنوان خرد ثروت تعریف کردم و قصد دارم که در ذیل این سرفصل، پول رو نه به عنوان چیزی که ستودنیه و پرستیدنیه، نه به عنوان امری که مشمئزکننده است و بخوام بگم چرک کف دسته، بلکه به عنوان مقوله‌ی قابل تفکر و اثرگذار در حیات انسان بهش بپردازم و به او بیاندیشیم. دقایق پیش رو ادامه‌ایه از بحث خرد ثروت در جرعه شصت و یکم پادکست مِی.

مِی می‌شنوید. مجموعه جستارک‌هایی با طعم حکمت زندگی که جرعه‌جرعه مهمان من، حسام ایپکچی، هستید.

رفقای من سلام. خوشحالم که با شما هم‌لقمه و هم‌پیاله هستم در بساط اندیشه‌ورزی. این بار هم داریم در امتداد جرعه قبلی راجع به پدیدارشناسی پول صحبت می‌کنیم. این جرعه در نیمه آبان ۱۴۰۴ ضبط میشه و امیدوارم که به یادگار بمونه و بهانه‌ای باشه برای تأملات بیشتر خودم و شما.

چیزی که توی این جرعه می‌خوام در موردش صحبت بکنم، سؤال‌هاست که در گوشه‌ای از ذهن من جست‌وخیز می‌کنه و ماجرا از یک واقعه، یا الان اگر بخوام بهش نگاه کنم، از یک خاطره آغاز شد. یادم میاد جوان‌تر از این بودم. روزهای ابتدایی بود که وارد فضای کار می‌شدم و در یک جلسه کاری حاضر شدم که قرار بود یک محصولی ارائه بشه. خروجی کار، وقتی که به دید و اطلاع کارفرما رسید، خیلی خوشحال شد و از سر لطف، از سر متانت و محبت برگشت گفت که: من واقعاً نمی‌دونم با چه زبونی باید از شما تشکر کنم. خیلی خوب به یادم مونده که همکار بزرگ‌تری داشتیم که اهل تجربه بود و اون موقع در میانسالی. و او هم خیلی با گشاده‌رویی برگشت پاسخ داد که: بزرگوار، به زبان پول لطفاً. گفتگو کمی مبهم بود. اون طرف مقابل گفت: جانم؟ گفتش که: شما فرمودین به چه زبونی باید از ما تشکر کنی؟ منم عرض می‌کنم که لطفاً به زبان پول. اون زبانی که امروز بین ما و شما هست، پشت این میزی که نشستیم، زبان پوله. اونجا یه خوش و بشی صورت گرفت و خنده‌ای، و بعد هم بحث هدایت شد برای جمع‌بندی پروژه و تمام شد. اما این سرفصل در ذهن من باز شد که راست میگه، پول نقش زبان داره ایفا می‌کنه. شما باید به زبان پول از ما تشکر کنی. نه فقط شما به زبان پول از ما تشکر می‌کنی، بلکه این تیمی که الان ما هستیم و دور هم جمع شدیم هم با زبان پول با همدیگه توافق کردیم. انضباطی که ایجاد شد برای اینکه بتونیم این پروژه رو پیش ببریم، این هم به زبان پول بود. اصلاً اگر این زبان در میان نبود، هر کدوم از ما داشتیم یه گوشه عالم به کار خودمون می‌پرداختیم. اون چیزی که یک تیم‌ورک تشکیل داد و ما رو در کنار هم نشوند و امکان مصاحبت برقرار کرد، نه فقط پول، اما پول هم بود و اگر در نهایت همه چیز به زبان پول ترجمه نمیشد، ما نمی‌تونستیم به عنوان یک گروه کاری دور هم بنشینیم. چون پروژه، پروژه نرم‌افزاری بود، خیلی در ذهنم اینها مطابقت پیدا می‌کرد با خود محصولی که داره ارائه میشه. چطور یه پروژه نرم‌افزاری نیاز بود که در نهایت همه الگوریتم‌ها و نقشه‌ها و ایده‌ها و معماری‌ها به زبان ماشین و به عنوان نرم‌افزار پیاده‌سازی بشه؟ اینجا هم همه توافق‌ها در نهایت نیاز بود که به زبان پول ترجمه بشه و ما برسیم به یک توافق، بگیم خیلی خب، حالا می‌خوایم این کارو انجام بدیم.

اون چیزی که من توی این جرعه می‌خوام بهش بپردازم، توجه کردن به این ماهیت از پوله، یعنی پول به عنوان زبان یا پدیداری پول در کارکرد زبانی. این بحث به دقتی که من می‌خوام بهش بپردازم، مورد تبیین و توضیح از جانب آرتور شوپنهاور نیست. بنابراین گرچه که ما توی این خم از پادکست مِی مشغول بررسی آرای شوپنهاور و مشخصاً کتاب در باب حکمت زندگی او هستیم، اما در نظر داشته باشید که جرعه پیش رو ارجاعات کمی داره و من سعی می‌کنم که افقی رو نسبت به این موضوع باز بکنم. زبان خانه هستی است. نمی‌دونم این جمله رو شنیده بودید یا نه. اگر که شنیدید، فبها؛ اگه نشنیدید، الان به گوشه ذهن بسپارید. زبان خانه هستی است. جمله معروفیه از مارتین هایدگر. بحث کردن در مورد زبان و هستی‌شناسی مارتین هایدگر در حوصله این جرعه نیست و منم قصد ندارم راجع به این جمله گفتگو کنم. می‌خوام فقط ازش استفاده بکنم برای تبیین موضوعی که الان در پیش داریم و فرض بگیرم در عالم خیالی من، اگر قرار بود شوپنهاور در مورد پول با این جمله یا نزدیک به این جمله منظورش رو برسونه، چی می‌گفت؟ به گمانم می‌گفتش که: پول اراده است. این جمله مستقیماً از شوپنهاور نیست. برداشت منه از چند رویکرد و جمله‌ای که از او به ذهن دارم. شوپنهاور وقتی داره در مورد جهان صحبت می‌کنه، واژه‌ش هستی نیست، بلکه او جهان رو همچون اراده می‌دونه. اما این اراده کجا خانه می‌گزیند؟ اراده شوپنهاوری در جایی خانه نمی‌گزیند. یعنی انقدر وسیع و بسیطه، انقدر گسترده است که در یک چهارچوب جا نمیره. اما اگر قرار باشه در چیزی ظهور پیدا کنه، آن چیز می‌شود تصور. پس جهان رو با دو عبارت “همچون اراده” و “همچون تصور” روایت می‌کنه. حالا من اگر بخوام این اراده رو مختص کنم به انسان و اراده‌ای که در انسان ظهور پیدا می‌کنه رو بحث بکنم و بگم میل منظور ما هست، اونوقت این میل در زبان پول ابراز میشه و در این معنا می‌تونم بگم که پول خانه اراده یا خانه میل است.

وقتی گذران زندگی رو نگاه می‌کنم و نقش پول رو در امروزی که مشغول زیستنم می‌بینم، این جمله چندان نابهجا نمیاد. ما وقتی که می‌خوایم میلمون رو نسبت به چیزی ابراز بکنیم، با زبان پول اون رو بیان می‌کنیم. وقتی می‌خوایم کسی رو به خدمت بگیریم، در ازای پول از او متوقع میشیم. وقتی می‌خوایم که توان، مهارت و تجربه خودمون رو در اختیار کسی بذاریم، این کار رو در ازای پول انجام میدیم و پول بدل میشه به زبانی که گویی از زبان رایج ما فراگیرتره. اینها نشون میده که واقعاً امروز پول داره در قامت زبان ایفای نقش می‌کنه. یادتون هست من تو جرعه قبل اینو تأکید کردم؟ گفتم من نمی‌خوام به پول به عنوان آن چیزی که باید داشت یا آن چیزی که ما با پول انجام خواهیم داد بپردازم، بلکه بازی برعکسه. می‌خوام به این بیاندیشم که پول با ما چه می‌کند و با حضور پول در جهان امروز، ما چه زندگی خواهیم داشت. کارکرد زبان چیه؟ ببینید، ما زبان رو در دو معنا به کار می‌بریم و یکیش خیلی نزدیک به مفهوم لفظ و زبان به معنای آن چیزی که بر زبان می‌آوریم. توی این وضعیت، خب ما در اقلیم‌های مختلف، کشورها و جغرافیای مختلف، لحن و کلمات متفاوتی داریم. این یک معنا از زبانه. اما معنای دیگری از زبان، یک مدله، یک شیوه‌ای از تفکر؛ آن چیزی که ما مفاهیم رو در او پردازش می‌کنیم، سپس به لفظ میاریم. گرچه که ما به این هم میگیم زبان، اما این دوتا زبان با هم متفاوته، چنان‌که هر دوی این زبان‌ها با عضوی از بدن به عنوان زبان هم متفاوته. یعنی ما زبان رو در چند معنی متفاوت داریم به کار می‌بریم، اما به هم نزدیکند یا بر هم اثرگذارند، به همین خاطر به همشون داریم میگیم زبان. اینجا ما برای اینکه بتونیم به زبان فکر کنیم، باید دقت نظر داشته باشیم و کمی این‌ها رو از هم جدا بکنیم. انگار زبان در معنای کلی و نحوه پردازش، بیشتر می‌تونه فهم ما رو نسبت به پول متحول بکنه.

چه کارکردی رو می‌تونیم براش متصور باشیم؟ شما تخیل بکنید برهه‌ای که پول در میان نیست. کسی به دیگری آسیب مالی یا حتی جانی زده. تصادفی صورت گرفته. از باب خطا، قتلی صورت گرفته. مثالی که توی کتاب‌ها خیلی رایج هست. میگن شکارچی می‌خواسته شکار بکنه، تیر رو به سمت شکار نشانه گرفته، بعد دیده که پشت این شاخه‌ها اشتباه فهمیده؛ این شکار نبوده، انسان بوده. غرضش قتل نیست اما از خطا کسی رو کشته. حالا در مدل فکری که پول در میان نیست، ما چطور می‌تونیم آزردگیمون رو بابت از دست دادن یک عزیز تسلا بدیم؟ جوابش اینه که: کشتی، می‌کشیمت. حالا اینکه “کشتی و می‌کشیمت” باز خودش فکر مترقی‌تریه نسبت به زمانی که کل یک طایفه و قبیله به یک خطا کشته می‌شدن. پس در زمانی که مدل اندیشه و مدل زبانی به نام پول در میان نبوده، جبران و مطالبه، فقط خود آدم‌ها رو در بر می‌گرفته. من می‌خوام چیزی رو از تو بگیرم اما چیزی در میان نیست، جز خودت، جز جانت، جز سلامتیت، جز خون. اما قرن‌ها سپری میشه و آدم‌ها می‌تونن مفهومی به نام پول رو فرض بگیرن و برای اون یک ارزش مشترک جمعی قائل بشن. می‌بینید چقدر به زبان نزدیکه؟ شما یه چیزی به نام “سگ” رو فرض بکنید. سگ یک موجوده، هیچ ربطی هم به واژه‌ای که ما داریم با سین و گاف بیان می‌کنیم نداره. یعنی نه شکل نوشتن سینِ سه‌دندونه، نه سرکش گاف، نه مدل این حرف، هیچ‌کدوم ربطی به آناتومی و شمایل سگ نداره دیگه. مثل زمانی نیستش که ما نقاشی یک سگ رو بکشیم و بگیم، و طرف مقابل بفهمه که آها شما یه سگ می‌خوای، چون شبیه همون چیزیه که در برابر چشم من تعین داره. اما بهش میگیم “سگ” و می‌فهمیم داریم راجع به چی صحبت می‌کنیم، با اینکه هیچ نسبت ظاهری بین این واژه و اون حقیقت زنده در بیرون نیست. در زبان دیگری به جای سگ بهش میگن “داگ”، بازم همین اتفاق میفته. درسته که “D-O-G” جایگزین سین سه‌دندونه و گاف شده، اما از نظر مدل بیان همینه. یک سری حروفی که کاملاً بی‌ربطه به آناتومی این حیوان و فقط به شکل قراردادی بین یک جامعه‌ای توافق شده که اگر گفتن “داگ”، این نوع موجود رو دارن میگن.

پس همون اندازه که زبان یک معنای کاملاً ذهنی و توافقی بین آدم‌هاست، پول هم به عنوان یک زبان، به عنوان یک امر اعتباری نقش پیدا می‌کنه. کارکرد بسیار جدی داره. بدلِ اراده. یعنی من به جایی که به تو سلطه پیدا بکنم، پولت رو می‌گیرم. اینکه پول رو به من بدی، جبران می‌کنه اون سلطه‌ای که من می‌خواستم بر تو داشته باشم. پس به جایی که من تو رو بندازم زندان، انقدر ازت خسارت و جریمه می‌گیرم. این زبان مشترک کمک می‌کنه که خشونت کنترل بشه. به جایی که من خون تو رو مطالبه بکنم، که این خون فقط به من یک تسکین ذهنی میده اما هیچ گره‌ای از من رو باز نمی‌کنه، خون‌بها رو از تو می‌گیرم و حالا با این خون‌بها من می‌تونم آلام و رنج‌های خودم رو تا حدی تسکین بدم. چون خون تو قابل تبدیل نیست، ولی خون‌بها قابل تبدیله و با دیگران می‌تونم مراوده برقرار بکنم. دقت داری چه اتفاقی داره میفته؟ ما به یک زبان جهان‌شمولی داریم می‌رسیم که اسمش رو گذاشتیم پول. ولی در واقع داره چی برای ما مبادله می‌کنه؟ چی رو برای ما قابل انتقال می‌کنه؟ میل رو. ما چیزی که میل داریم رو در قالب پول بیان می‌کنیم. من میل دارم که ماشین شما را داشته باشم. نیاز نیستش که ماشین شما رو بدزدم. نیازی نیستش که به شکل زورمندانه و متقلبانه‌ای بخوام این ماشین رو تصاحب بکنم. من با شما وارد گفتگو میشم. اما این گفتگو بدون پول ناکافیه. اگر من میومدم به شما می‌گفتم که: میشه ماشینتو به من بدی؟ این گفتگو احتمال به سرانجام رسیدنش خیلی کم بود. ولی اگه بیام به شما بگم که اگر ماشینت رو به من بدی، من انقدر تومن به شما پول خواهم داد، اونوقت موضوع قابل مذاکره است. انبوهی از معاملاتی که داره صورت می‌گیره به همین مبناست. این زبان مکمل، امکان گفتگو رو برای ما فراهم کرده. اگر پول نبود، ما نمی‌تونستیم با هم گفتگو کنیم. اینجاست که به اندازه‌ای که زبان برای انسان‌ها میانجی بود برای اینکه بتونن اندیشه‌هاشون رو مبادله بکنن، پول در نقش میانجی وارد شد که آدم‌ها بتونن امیالشون رو مبادله بکنن. اگر واژه داره اندیشه و ذهنیت رو بیان می‌کنه، پول می‌شود زبان ابراز تمایلات ما.

اگر شما میل داشته باشید، پول نداشته باشید، زبان ابرازش رو ندارید و دقیقاً به همون مشکلی برمی‌خورید که کسی در یک شهر بیگانه یا یه کشور غریب می‌خواد قصد خودش رو بیان بکنه و به هزار تقلا میفته و در نهایت نمی‌تونه اون چیزی که در ذهن داره رو به درستی و رسایی به گوش طرف مقابل برسونه، چون به اون زبان مسلط نیست. در اینجا دیگه پول برای ما نه چرک کف دسته، نه موضوع مشمئزکننده‌ایه، نه به عنوان یک امر تاریک و دنیایی دیده میشه. یک زبانه، یک مهارته. بله، من و شما باید پول داشته باشیم به همون اندازه‌ای که باید به زبان آگاه باشیم. حالا اینکه با این زبان چه بیان می‌کنیم، این موضوع دیگریه. برای من و شما ترجیح داره اگه به عنوان فارسی‌زبان، به زبان انگلیسی هم مسلط باشیم. حالا اینکه با اون زبانه میریم فحش میدیم، میریم توهین می‌کنیم یا میریم مطالعه می‌کنیم و سواد خودمون رو افزایش میدیم، اون بحث ثانویه‌ایه الان. اما در اینکه خود زبان مزیت محسوب میشه، چون ما می‌تونیم به اندیشه وسیع‌تری دسترسی داشته باشیم، تردید نیست. اگر ما بتونیم پول رو در قامت زبان، فهم و تحلیل بکنیم، رویکردمون نسبت به او تغییر خواهد کرد. من برای اینکه اپیزود طولانی نشه، از مثال‌های متعدد پرهیز می‌کنم، ولی شما خودتون در ذهن این رو مرور بکنید. پول رو بذارید در جایگاه یک گرامر و به عنوان ساختار زبانی بهش نگاه بکنید. ببینید چقدر از چیزها رو شما نیاز دارید که در این گرامر بیان کنید. شما میگی: من وقت فراغت می‌خوام. خب اینو باید به چه زبونی بگی؟ وقت فراغت می‌خوام و با ادبیات و گرامری که الان داریم میگیم به زبان میاری، اما چقدر تحقق پیدا می‌کنه؟ حالا اگر در گرامر پول، شما بتونی زمان خودت رو خریداری کنی، بگی من این پول رو دارم و نمی‌خوام زمانم رو صرف بکنم که اراده دیگری رو محقق بکنم تحت عنوان کار، زمانم رو خودم خریدم؛ این بیشتر از جمله “می‌خواهم فراغت داشته باشم” کارکرد داره. شما می‌خوای بری سفر. این جمله‌ای که “من می‌خوام برم سفر”، بیانش در زبان فارسی خوبه، اما ناتمامه. شما باید علاوه بر اینکه داری خواستت رو در این زبان بیان می‌کنی، در گرامر پول هم بیان کنی. خب هزینه‌شم باید بدی.

نکته‌ای که حائز اهمیته، بحث جانشینیه. نمی‌دونم اصلاً تو این جرعه وقت بشه راجع بهش حرف بزنیم یا نه. اینه که این گرامر و این زبان، جانشین چه زبان‌های دیگری شده؟ آیا همه چیز رو باید با زبان پول گفت؟ ببینید، اینکه پول در قامت زبان ظهور پیدا می‌کنه رو گفتیم، براش هم شأن قائلیم، بسیار مثبت، نیکو و تعالی‌بخشه، اما آیا قراره نافی زبان‌های دیگه باشه؟ آیا پدری که می‌خواد به بچه‌ش بگه دوستت دارم، هم می‌تونه به جای به زبان آوردن این واژه، بره یه طلا بخره بگه خب این یعنی دوستت دارم؟ این جانشینی درستیه؟ این تعمیم خوبیه که شما توی رابطه عاطفی، به جای… ببینید من نمیگم “هم و در کنار”، میگم “به جای” ابراز علاقه و ابراز عشق زبانی، پول پرداخت بکنید. آیا اینجا دارید از گرامر درست و متناسبی با این محیط استفاده می‌کنید؟ همانطور که اگر توی رابطه کاری، به جای جبران زحمات کسی که برای شما کاری انجام داده، گرامر پول رو بذاری کنار و بگی خیلی دوستت دارم، آیا این جانشینی درستیه؟ شناختن پول به عنوان زبان، ما رو بی‌نیاز نمی‌کنه از اینکه بدونیم که این زبان رو کجا باید و کجا نباید استفاده بکنیم، بلکه مقدمه است. یعنی من میگم اولاً بپذیریم که این، زبان است، سپس درنگ بکنیم که این زبان رو کجا باید یاد بگیریم، آدابش به چه صورتیه و کجا باید بهره‌برداری بکنیم، کجا هم باید ازش پرهیز بکنیم.

یکی دیگه از کارکردهای پذیرش پول به عنوان زبان، اینه که ما می‌تونیم در نسبتش با عمل فکر بکنیم. ببینید، زبان بر اساس اون تفکیکی که خدمت شما عرض کردم، می‌تونه دو نسبت با عمل داشته باشه. یه وقت هست من دارم زبان رو به عنوان مدل فکر و نحوه اندیشه‌ورزی میگم، یعنی اون چیزی که پشت سر لفظه، قبل از اینکه بخواد به لفظ و الفاظ بدل بشه. این نحوه‌ای از فکر کردنه و این مقدم بر عمله. یعنی اولاً این زبانه که داره کار می‌کنه و رویکرد و جهت و کنش رو داره پیشاپیش برای ما ترسیم می‌کنه. مثل معماری قبل از ساختن بناست. بعد این زبان، اون چیزی که طرح افکنده رو به عنوان معمار میده به دست بنا و میگه بنا کن. از اینجا به بعد میاد در کنش قرار می‌گیره. این معنا از زبان، مقدمه عمله. یه وقتی هستش که من دارم زبان رو در معنای دوم ازش استفاده می‌کنم، یعنی به عنوان لفظ، به عنوان اون چیزی که الان داره جاری میشه، ضبط میشه و شما دارید می‌شنوید. این دیگه مقدمه بر عمل نیست، این خود عمله، اما سطحی از عمل هست. یعنی من اگر به شما بگم که: هر وقت کمک خواستی رو من حساب کن، این خودش کنشه. به همین جهته که اثرگذاره. اگر تو ذهنم باشه که شما کمک بخوای من کمکت می‌کنم، این به احوال شما اثر نداره، چون هنوز در عمل ظاهر نشده. ولی اگه به زبان بیارم، در قامت الفاظ بگم که: فلانی، جایی مشکل خوردی منو خبر کن، اینجا اثر بهش مترتب میشه. چرا؟ چون کنشه. اما همه کنش نیست، کنش ناکافیه. چون شما فردا روزی اگه به مشکل بخوری منو خبر بکنی، انتظار وفای به این وعده داری. پس نسبت عمل و زبان در این سطح دوم اینه که زبان سطحی از عمله، میشه عام و خاص مطلق.

حالا اگر پول رو به عنوان زبان هم در نظر بگیرم، تو هر دوتای این‌ها باید فکر بکنم بهش. یه وقتی پول به عنوان زبان، نحوی از اندیشیدنه. شما دیدید کسانی که چنان غرق در این گرامر هستند که مدل اندیشه‌شون در همه چیز کاست-بنفیت (cost-benefit) هست. من به خاطرم هست که یه روزی در محل کارم تصمیم گرفتیم که با چند تا از همکارا بریم بیرون برای غذا خوردن. وارد خیابون که شدیم بارون زد و یکی از همکارای من که اتفاقاً تخصص مالی هم داشت و لباس نازکی تنش بود، من بهش گفتم: فلانی، می‌خوای بارونیتو بپوشی که حالا داره بارون می‌زنه سرما نخوری؟ گفتش که: نه، همینجوری راحته. عرض می‌کنم خیلی فرد توانمند و نخبه‌ای بود در تحلیل مالی. گفتم که: خب سرما می‌خوری. گفت: می‌دونم، موضوع اینه که خشکشویی مشمول بیمه نیست، ولی من اگه مریض بشم هم بیمه تکمیلی دارم، هم بیمه درمان. شاید الان به نظر شما بیاد این شوخیه و واقعاً هم نمیشه شوخی بودنش رو انکار کرد. مدل فکر این آدم در سایر حوزه‌ها هم همین بود. اینجا ما داریم پول رو به عنوان زبانی می‌بینیم که نحوه فکر کردن ما رو تحت تأثیر قرار میده. و بعد از این مقدمه است که حالا دغدغه‌های جدیدی باز میشه که من باید در چند مدل فکر کنم. اون زمانی که دارم پردازش می‌کنم، یکی از گرامرها گرامر پوله، دیگه چه گرامرهایی باید باشه؟ و بعد زمانی که می‌خوام ابراز کنم و به کنش تبدیلش بکنم، کجا باید زبان پول رو بردارم؟ کجا باید زبان دیگر رو بردارم؟

به همین جهت من تأکید داشتم که در این جرعه مستقل، پول به مثابه زبان رو در اندیشه خودم و شما کاشت کنم و بگم حالا که به عنوان زبان می‌تونیم بهش بپردازیم، سرفصل‌هاش باز میشه که زبان رو یاد بگیریم، با چه زبان‌هایی جایگزین باید بشه، با چه زبان‌هایی جایگزین نباید بشه. مثلاً ممکنه بگیم با زبان خشونت باید جایگزین بشه، با زبان مهرورزی نباید جایگزین بشه. در آموختن این زبان، این مراحل باید طی بشه. یادگیری این زبان فضیلته و در زیستن امروزی چه‌بسا ضرورت. اما درست در مجاورت و همراه این ضرورت، ناکافی بودنش هم پذیرفته میشه. زبان ضروری هست، اما کافی نیست. شما در دامنه لغاتت انباشته از الفاظ باش، ضرورتاً شاعر نیستی، نویسنده نیستی و خوش‌بیان هم نیستی. اگر بپذیریم پول زبان است، داشتنش ضروریه، ولی مسلط بودن به زبان کفایت نداره برای اینکه بگیم همه آن چیزی که نیاز داریم محقق میشه. بلکه این زبان جایی به کارکرد می‌رسه که اون رو بتونیم تبدیل به معنا بکنیم و به دیگری عرضه بکنیم و اینجاست که تبدیل پول برای ما ارزشی برتر از انباشت پول میشه، چنان‌که بیان برای ما ارزشی بالاتر از انباشته شدن ذهن با مجموعه‌ای از واژگانه. من این جرعه رو اینجا به پایان می‌برم، ولی سرفصل ما در مورد خرد ثروت و اندیشه به پول همچنان گشوده است. توی جرعه‌های بعدی و هفته‌های بعدی با همدیگه هم‌مسیر و هم‌صحبت خواهیم بود. تندرست باشید.