جرعه 9: عمر ِعمر
متن کامل جرعه نهم
مقدمه و یادآوری
پادکست مِی جستارکهایی شفاهی با طعم حکمت زندگی است که جرعهجرعه مهمان من حسام ایپکچی هستید.
همگی سلام؛ امیدوارم تندرست باشید و در حالی که زنده هستید جرعۀ نهم را بشنوید. این گزاره میتونه درست باشه یا غلطه؟ یعنی شما میگید که خب من اگر میشنوم؛ که زندهام. اگر هم که زنده نباشم؛ که نمیشنوم. پس فرضی نیست که کسی بشنود؛ اما زنده نباشد. چرا میگی امیدوارم در حالی که زنده هستید بشنوید؟ این کاملا بستگی داره به اینکه ما به پرسش بنیادین طرح شده در پایان جرعۀ هشتم چه پاسخی داده باشیم.
اگر گفته باشیم که صرف اهل نمو بودن، حس داشتن و واجد عقل و شعور بودن يعنی زنده بودن بنابراین جمله ابتدای جرعۀ نهم صحیح نیست اما اگر در تاملمون به این پاسخ رسیده باشیم که علاوه بر همۀ این شاخصها چیز دیگری هم هست که میتونه عیار زندگی رو مشخص کنه؛ اونوقت چه بسا برخی از ما در حال نمو هستیم؛ حس هم داریم؛ عقل و شعور هم داریم اما زندگی به آن معنای خاص نداریم. یا از اونورش رو بگیم برخی هستند که زندگی تر دارند با کیفیت بالاتری دارند زندگی میکنند. یعنی دقیقا چهکار دارن میکنن؟ جواب اون سوالی که ما در جرعۀ هشتم مطرح کردیم چیه؟ شما به چه جوابی رسیدید؟
پاسخهایتان را بنویسید
لطف کنید جوابهایی که بهش رسیدید رو در کامنتهای جرعۀ هشتم یا همین جرعۀ نهم در وبسایت می مطرح کنید. هم من در پاسخهای شما بتونم تامل کنم؛ فکر کنم. هم بقيۀ بچههایی که دارن این رو میشنون و چه بسا ماهها و سالهای بعد برسن به شنیدن این جرعه؛ بیان و تعریف شما رو از زندگی بخوانند و حتی شاید خود شما به تعریف جدیدی برسید در ماهها و سالهای بعد؛ که جالب باشه براتون تطبیقش بدید با آنچه سابقا فکر میکردید. وقتی به یک پرسشی میگیم پرسش بنیادین معنیش اینه که تست کنکور نیست که من الان برم کلیدش رو بهتون نشون بدم؛ بگم گزینۀ صحیح ب بود، گزینۀ صحيح ج بود.
دوس داری ادامه مطلب رو بخونی؟ روی کلید عضویت اون بالا کلیک کن و عضو شو! منتظرتیم!
زندگی به نظر من یه چیزی مثل مفاهیمی شبیه عشق، خدا، لذت و … است.
همون قدری زندگی میکنی که بهش باور داری … این “باور” هست که “بود”ت میکنه! باورِ حاصل از اندیشههای درون
حالا یکی ممکنه بگه باور درونیه! چجوری بیایم اسکیل بندیش کنیم و معیار بچینیم که بتونه جواب باشه برای سوال “عمرت چقدره؟ چقدر زندگی کردی؟”
فکر کنم بدنِ باور همون ساختن باشه که ذکر کردید … یعنی ما چون حسِ باورِ به زندگیمون (که کاملا درونی هست) رو نمیتونیم به دیگری انتقال بدیم مجبور میشیم از رخداد ها و چیزهایی که ساختیم مثال بیاریم …
حالا ما چه چیزی رو میسازیم؟ در واقع ما تجربه رو در تعامل با رخداد ها و آدم ها و غیره به وسیله ی حواس میسازیم و بعد زندگیش می کنیم … [که حالا جالبه بگم حواس کاملا با باور قابلیت تغییر و تحریف دارن. برای مثال ر.ک: شکنجه سفید! هیپنوتیزم! Somatization!]
پ.ن۱: در مورد سوال اول این اپیزود: خب ممکنه باور کسی این باشه که روح بعد از مرگ وجود داره و پس به باور اون میتونه الان یه روح در حال گوش دادن به انسانک باشه و به تعبیر کلی زنده نباشه اما گوش بده =))
پ.ن۲: این جا که دکارت در جواب سوال خودش که از کجا معلوم ما در رویای یک موجودی (خواب غولی) نباشیم و اصلا از کجا معلوم ما هستیم میگه “می اندیشم پس هستم” اندیشه استعاره از باور هست به نظرم … همون باور که بودنت رو میسازه
درود بر آقای ایپکچی عزیز،
آیا میشود عمر را لحظات شاد زیستن نامید یا باید خوشی ها را کنار تلخی ها معنا کنیم؟!
سلام حسام عزیز
به نظر بنده، کسی زندگی یا به عبارتی بیشتر زندگی کرده که تجربه های بیشتر و عمق تری در زندگی داشته باشد به عنوان مثال طبیعتا تجربه زندگی یک جهانگرد با یک کارمند بانک از لحاظ عمق کاملا متفاوت است اگرچه لزوما یک جهانگرد تجربه عمیق تری از زندگی نمیتواند داشته باشد ولی شرایط مسائد تری برای تجربه های ناب و جدید بیتشری دارد
.
(راستی الان خیلی وقته منتظر اپیزود جدید انسانک هستیم ، ما انسانکی ها ممنون میشیم اگه اپیزود جدید رو هر چه زودتر بشنویم)
سلام حسام
تولدت مبارک
سلام بر تو | خیلی متشکرم 🌹
سلام و دروود بر حسام عزیز و تمامی همراهان می
اگر بخوام برداشت خودم رو از زندگی بگم باید بگم که قبل از اینکه بخوایم به زندگی و زنده بودن فکر کنیم و”در جستجوی معنای زندگی” باشیم! باید به این پرسش اساسی تر فکر کنیم که اصلا مایی که فکر می کنیم وجود داریم و قدرت احساس و تفکر داریم اصلا وقعی و حقیقی هستیم یا خیال و مجازی؟ دنیای ما یه سیستم کامپیوتری خیلی پیشرفته هستش که ما توش شبیه سازی شدیم (مثل بازیگرهای بازیهای کامپیوتری) یا یه دنیای واقعیه؟ اصلا چقدر اراده و اختیار داشتیم که باشیم و زندگی کنیم و یا نداشتیم و نداریم! دنیای ما ساخته دست کسیه یا خودبه خود بوجود اومده یا از اول بوده! جواب هرکدوم از اینا که هنوز بشر به قطعیت در موردش نرسیده خیلی می تونه ترسناک و تعیین کننده باشه!
مثلا بنابر یکی از تئوری های علمی ” همه چیز اتفاق افتاده و ما فقط با گذر زمان همراه شدیم تا شاهد حقایق باشیم”!!
یا نظریه string و جهان های موازی که میگه هر عملی که شما اینجا در سر راه زندگیتون قرار میگیره و انجامش نمیدید همزاد شما در یک جهان موازی انجامش میده !
و هزاران تئوری و نظریه علمی دیگه که وقت بهش فکر میکنی مغزت سوت میکشه و بنانهای فکری ادم رو زیر سوال میبره!
ولی سوال اینجاس که در این جهل و نادانی مفرط بشری چه باید کرد و در این فرصت کوتاه زندگی چه می شود کرد؟!
فکر میکنم حکیم عمر خیام منجم و ریاضیدان برجسته ما بهترین جواب رو سالها پیش به این سوال داده :
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من
اگر فرض کنیم زندگی یک بازی است بهترین و زیباترین بازی خداوند هست.
البته باید بگم برای من بهترین و زیباترین بازی خداوند است.
سلام. خیلی خیلی ممنون بابت این پادکست های عالی!
ذوق هنری، خلاقیت، فن بیان، انتخاب موضوع عالی، نظم ارائه و جمع بندی مطالب، و خیلی ویژگیهای دیگهباعث شده اینپادکست بهترین پادکست باشه که تاحالا شنیدم. احسنت، احسنت.
واقعیت اینکه اول، اسم شوپنهاور من رو به پادکست شما آورد. اما بعد، نویسنده و گوینده پادکست!
به قول تذکره الاولیا، جامه ها دراندیم برادر.
و البته دیر شده، اما تولدتون مبارک.
سلام
گوارای ِوجودت سجاد عزیز
برای من زندگی در کنار مردگی خودشو نمایان میکنه. من زندگی می کنم چون میدانم به مردگی میرسم! زنده کسیست که می داند روزی میمیرد!
فهم من تا به اکنون
زندگی من از زمانی آغاز شد که یک فهم جدید در من شروع به زایش کرد به واسط تجربههای که با انسانهای تجربه کرده داشتم. و هنوز از این زایمان فارغ نشدم و در مرحله پیش زندگی هستم.
سلام حسام عزیز، ممنون بخاطر عشقی که به بچه های می و انسانک میدی، دور دوم هست که دارم می رو گوش میکنم و به قولی تازه داره گرمم میکنه، هنوز مست نشدم ولی خطی انداخته، برای من زندگی یعنی با آگاهی کامل زیستن یا حضور کامل داشتن در متن زندگی یعنی شاید همون در لحظه حال بودن و درک کردن واقعی خود زندگی نه در دنیای گذشته و آینده و افکار رفتن، و آگاهی همراه با لذته، پس لحظاتی که باهمه وجودم آگاهم به آگاهی خویش یعنی زنده ام و از همه مهمتر منشا اثر بودن و خطی بر جهان هستی انداختن، همون کاری که تو میکنی،
لحظات زندگیت پر از شادی و عشق و حضور
در مسیر عشق دادن پایدار باشی
بنظرم تعریف کیفیت زندگی برای هر آدمی با توجه به تیپ شخصیتی و سنخ روانی که داره متفاوته ، ی شخصیت حسی-دریافتگر شاید زندگی با بیشترین لذت های حسی جسمانی رو زندگی تر بدونه و یک شخصیتی با تیپ INTJ که خودت فک میکنم باشی حسام جان ، زندگی با بیشترین تفکر و حل مسائل نظری مهم ، نوشتن کتابی درخور و مفید و چیزایی از این دست رو زندگی با کیفیت بدونی و زندگی تر از بقیه زندگی ها…
از نظر من زندگی یعنی تجربه کردن و رشد کردن ، نه فقط رشد جسمی که رشد ذهنی ، عاطفی و شکوفایی استعدادهای درونی .زندگی ارزش زیستن داره یا به عبارتی زندگی تره ، که همراه با تحلیل و تفکر باشه و البته تجربه های ناب و ویژه ای هم در اون رقم بخوره…
سلام
سپاس از شما. در تایید نظر شما در جرعه نهم ( عمرعمر). سوره هود آیه۶۱ هو انشاکم من الارض واستعمرکم فیها.
نمی دونم خوندن فلسفه وتفکر برای علت زندگی برای من هم خوب است. احساس می کنم دیفالت یا ساختار ذاتی درونی ( معنی خاصی در فارسی براش پیدا نکردم) ذهنی ام رو هم میزنه . البته لذت خاص خودش رو داره. سردرد هم داره اما گیجی دلپذیری است پرداختن به سوالات بی پاسخ.
سپاس از تلاش ها آقا حسام
میشه بگیم ساختن و بنا کردن آنچه که یا رفع نیازهای بشر رو میکنه (ساحت عام) و یا ما رو به «ایده» نزدیک می کنه (ساحت نبوغ) زندگی ما را ارتقا میده؟
#معنی_زندگی_چیست؟
فیلسوف یونانی دکتر پاپادروس در پایان کلاس درسش با این پرسش به سخنرانی خود خاتمه داد:
آیا كسی سؤالی دارد؟
یکی از شاگردانش به نام “رابرت فولگام” نویسندۀ مشهور در بین حضار بود و پرسید: جناب آقای دكتر پاپادروس، معنی زندگی چیست؟
بعضی از حضار خندیدند!
اما پاپادروس، دانشجویان خودرا به سکوت دعوت كرد، سپس كیف بغلی خود را از جیبش درآورد، داخل آن را گشت و آینۀ گرد و كوچکی را بیرون آورد و گفت:
موقعی كه بچه بودم جنگ بود، ما بسیار فقیر بودیم و در یک روستای دورافتاده زندگی میكردیم، روزی در كنار جاده چند تکه آینۀ شکسته، از لاشه یک موتورسیکلت آلمانی پیدا كردم. بزرگترین تکۀ آن را برداشتم و با ساییدن آن به سنگ، گِردش كردم.
همین آینهای كه حالا در دست من است و ملاحظه میكنید. سپس بهعنوان یک اسباببازی شروع كردم به بازی با آن و بازتاباندن نور خورشید به هر سوراخ و سنبه و درز و شکاف كمد و صندوقخانه و تاریکترین جاهایی كه نور خورشید به آنها نمیرسید. از اینكه با كمک این آینه میتوانستم ظلمانیترین نقاط دنیا را نورانی كنم بهقدری شیفته و مجذوب شده بودم كه وصفش مشکل است.
*در واقع، بازتاباندن نور به تاریکترین نقاط اطرافم، بازی روزانۀ من شده بود. آینه را نگه داشتم و در دوران بعدیِ زندگی نیز هر وقت كه بیکار میشدم آن را از جیبم در میآوردم و به بازی همیشگی خود ادامه میدادم.
بزرگ كه شدم دریافتم این كار یک بازی كودكانه نبود، بلکه استعارهای بر كارهایی بود كه احتمال داشت بتوانم در زندگی خود انجام دهم.
بعدها دریافتم كه من، خود نور و یا منبع آن نیستم، بلکه نور و به عبارت دیگر، حقیقت، درک و دانش جایی دیگر است و تنها در صورتی تاریکترین نقاط عالم را نورانی خواهد كرد كه من بازتابش دهم.
من تکهای از آینهای هستم كه از طرح و شکل واقعی آن اطلاع چندان درستی ندارم. با وجود این، هرچه كه هستم، میتوانم نور را به تاریکترین نقاط عالم، به سیاهترین نقاط قلوب انسانها منعکس كنم و سبب تغییر بعضی چیزها در برخی از انسانها گردم. شاید دیگران نیز متوجه این كار شوند و همین كار را انجام دهند. بهطور دقیق این همان چیزی است كه من به دنبال آن هستم. این معنی زندگی من است.
دکتر بعد از پایان درس، آینه را به دقت دوباره در دست گرفت و به كمک ستونی از نور آفتاب كه از پنجره به داخل سالن میتابید، پرتویی از آن را به صورتم و به دستهایم كه روی بازوی صندلی به هم گره خورده بودند، تاباند و گفت:
✔️به جایی که تاریک و ظلمانی است، نور ببریم.
✔️به جایی که امید نیست، امید ببریم.
✔️به جایی که دروغ هست، راستی ببریم.
این معنای زندگیست.
#دکتر پاپادروس
سلام و احترام
خدمت جناب ایپکچی و تمامی همراهان
از نظر بنده زندگی یعنی توانایی مستمر در درک مفاهیم پیرامون و همچنین تفسیر و زیستنی از جنس باور ها و ارزش های جدید